#گندم_پارت_166

کامیار-مثل شب وروز خوبی وبدی!زشتی وزیبایی!

ژاکلین-پروخالی!تاریک وروشن!

-زنده بودن ومردن!

یه مرتبه تامن اینو گفتم کامیاروژاکلین ساکت شدن یه خرده بعد ژاکلین گفت:

-منم ازهمین می ترسم!چون همیشه آخر بحث ها به همین مسئله می رسیدیم!گندم همیشه می گفت آخرین مرحله تواین دنیا بامردن آدم ها کامل میشه!یعنی حواکامل کننده ی آدمه!حالاتوهر مورد!

-پس این شعری که برام خوند معنیش یه پیام برای مردن بوده؟

کامیار-بااون روحیه واعصاب خرابی که داره ممکنه خودکشی کنه!

ژاکلین-آخه چی شده؟

کامیار-خود ماهام درست نمی دونیم فقط می دونیم باپدرومادرش دعوای سختی کرده وازخونه زده بیرون!باید هرچی زودتر پیداش کنیم!

ژاکلین-می خواین منم باهاتون بیام؟

کامیار-نه ممنون یعنی نمی دونیم کجاباید بریم!

ژاکلین-شماره منو یاداشت کنین اگه مسئله ای بود شاید بتونم بهتون کمک کنم!

کامیارشماره ژاکلین رویادداشت کرد وشماره خودشم بهش داد وخداحافظی وتشکر کردیم وسوار ماشین شدیم وحرکت کردیم یه خرده که رفتیم کامیار ماشین رو یه گوشه نگه داشت ودوتا سیگارازتوپاکت دراورد وروشن شون کرد ویکی شودادبه من وگفت:

-خب،این ازاین!فعلا هیچ آدرسی ازگندم نداریم!


romangram.com | @romangram_com