#گندم_پارت_167
-یعنی فقط می خواسته به من بگه که خیال خودکشی داره؟
کامیار-شاید!
-حالا چیکارکنیم؟
کامیار-توبادل واحساست که نتونستی کاری کنی،حالابذار من باعقل وپول شاید یه کارایی کردم!
-باپول چی کار می خوای بکنی؟
کامیار-تواین روز وروزگار همه به عشق واحساس پاک واین چیزا احترام میذارن!امافقط احترام!اونم فقط زبونی وگرنه این چیزاالان یه قرونم ارزش نداره
-تواشتباه می کنی!
کامیار-شعارنده،ثابت کن!همین الان راه بیفت بروازرواون کاغذی که مشخصات پدرومادر گندم روتوش نوشته پیداش شون کن ببینم!
-خب یه خرده سخته اما...
کامیار-سخته؟بنده خداغیر ممکنه!هرجابری همون دربون دم درش تابفهمه جای پول توجیبت احساس توقلبت داری یه لقد می زنه اونجات وازدرمیندازتت بیرون!الان یه کارکوچیک بخوای توهرجاانجام بدی یاباید یه پارتی کت وکلفت داشته باشی یاپول فراوون توجیبت!چندوقت پیش که همین ماشینامون رو گرفته بودیم یادته؟
-چی شو؟
کامیار-اسم منو اشتباه نوشته بودن دیگه!
-آهان!
کامیار-رفتم پیش یاروتابهش گفتم آقااینجااسم من اشتباه شده یه آه جگرسوز ازته دلش کشید که نزدیک بودازگرماش تموم ماشینایی که اونجابودن آتیش بگیرن!
romangram.com | @romangram_com