#گندم_پارت_147

-به جون تو خودمم مونده م!

کامیار-فهمیدم!یابلوغ دیر رسه یادریه خلسه عرفانی چشم بصیرتت وا شده!

-شوخی نکن دارم جدی میگم!

کامیار-پاشم تازوده برم که داری به منم با یه چشم دیگه نگاه می کنی!فقط جون مادرت اگه چشم زیبا شناس ت منم یه جور دیگه می بینه زودتر به خودم بگو که تایه گند دیگه درنیومده ویه شر دیگه به پانشده دوتایی دست همدیگرو بگیریم ومثل دوتا پرنده پرواز کنیم واین باغ وادماش روول کنیم وبریم!اتفاقا بایدخودم زودتر یه فکری به حال خودم بکنم بااین بازار داغی که توپیداکردی دیر بجنبم این دخترای ورپریده ترو از چنگم درمی آرن!پاشو پرواز کنیم بریم که الان سروکله آفرین م پیدامیشه!

-باز شوخیت شروع شد؟

توهمین موقع سروکله مش صفر ازلای درختا پیداشد یه چوب کلفت وبلند دستش گرفته بود وداشت می اومد طرف ما! آروم به کامیارگفتم:

-ساعت چنده؟

کامیار-چطور مگه؟تازه اول شبه!

-چنده ساعت؟

کامیار-سه ونیم بعد از نصفه شب!

-همونه که مش صفر داره باچماق می آد سراغ مون!فکر کده دزد اومده توباغ!

کامیارهمونور که نشسته بود برگشت طرف مش صفر ویه نگاهی بهش کرد وگفت:

-مش صفر سحرخیز شدی؟

مش صفر-اِ شمائین آقا؟فکر کردم دورازجون،ذور از جون دزد اومده توباغ !


romangram.com | @romangram_com