#گندم_پارت_144
دلارام-به خدا اصلا دست خودم نبود!اون لحظه ازش متنفر بودم!اگه همون موقع جلوم بود حتما می کشتمش!
کامیار-آخه چرا؟
دلارام ساکت شد وفقط گریه می کرد کامیار دست شو کشید ودوباره گفت:
-چرا؟
دلارام-چون سامان عاشقش شده بود!
اینو گفت وسرشو انداخت پایین کامیار یه خرده مکث کردو بعد آروم گفت:
-توسامان رودوست داری؟
یه دفعه گریه دلارام بیشتر شد ویه خرده بعد پنجره رو محکم بست من وکامیار همینجوری مات به همدیگه نگاه می کردیم اصلا این چیزایی روکه اخر گفت انگار انگار ازیه فاصله دور می شنیدم!برام باور کردنی نبود!هیچ فکر نمی کردم که دلارام عاشق من باشه اونم انقدر زیاد که به خاطر من یه همچین کاری بکنه!اصلا نمی دونستم که باید تواون لحظه چه عکس العملی نشون بدم!باید باهاش صحبت می کردم وآرومش می کردم یاباهاش دعوا می کردم که چرایه همچین کاری کرده!چطور تاحالا متوجه نشده بودم که دلارام منو دوست داره؟
برگشتم به کامیار نگاه کردم اونم مات داشت منو نگاه می کرد دلارامم پنجره رو بسته بود اماهمون پشت تکیه شو داده بود به پنجره وداشت گریه می کرد کامیار یه خرده صبر کرد وبعد چندتا تقه زد به شیشه که دلارام زود پنجره روواکرد
کامیار-بیا بگیراین همون نامه س.
دلارام اشک هاشو پاک کرد ونامه رو گرفت وگفت:
-به کسی چیزی نمی گی؟
کامیار-نه برو بسوزونش که دست کسی نیفته!
دلارام نامه روواکرد ویه نگاهی بهش کردویه لبخندزد وگفت:
romangram.com | @romangram_com