#گندم_پارت_134

دوباره همه ساکت شدن وفقط عمه وآقای منوچهری گریه می کردن.ازگریه اونا مادر کامیارم به گریه افتاد.

یه ده دقیقه ای که گذشت کامیار به آقای منو چهری گفت:

-حالا این جریان واقعیت داره؟

آقای منو چهری سرشو بلند کرد ویه نگاه به کامیار انداخت ودوباره شروع کرد به گریه کردن که مادر کامیار گفت:

-بچه فقط اون نیس که آدم زاییده باشه!بچه اونه که آدم براش خون دل خورده باشه وبزرگش کرده باشه!آدم نه ماه سختی می کشه ویه بچه می زاد اما تابچه به دنیا اومد تازه اول بدبختی وسختی شه!یه بچه تا به سن وسال شماها برسه پدرومادر بیچاره می شن!اونم تازه تواین روز وروزگار وگرنه هر ننه قمری می تونه بچه پس بندازه!بچه درست کردن که کاری نداره اصل کار بزرگ کردن وبه سر انجام رسوندن بچه س !

کامیار-درهرصورت هیچ کس نباید دور و ور خونه اقابزرگ پیداش بشه اگه چشم گندم به یک کدوم از شماها بیفته ازاین خونه فرار می کنه!اون وقت دیگه خودتون باید برین دنبالش!تااینجاشو مارسوندیم باهر بدبختی بود آوردیمش اینجا وساکتش کردیم اگه طوری بشه خودتون مسئولین!

عباس آقا-آقابزرگ چی فرمودن؟

کامیار-درمورد چی؟

عباس آقا-درمورد این جریان دیگه!

کامیار-آهان!عرضم به خدمتتون که آقابزرگ مثل شیر زخمی ن!قسم خورده که اگه بفهمه این کار،کار کی بوده،کل اون خونواده رواز ارث محروم می کنه!گفت حاضره تموم ثروتش رو نون بخره بده سگ بخوره اما به اون کسی که اینکارو کرده یه قرونم نرسه!حالا فعلا پاشین برین سر خونه زندگیتون تا آقابزرگ این طرفا پیداش نشده!

اینو که کامیار گفت رنگ از صورت عباس آقا پرید وزود گفت:

-کامیار جون راست می گه!پاشین بریم که الان همه مون به استراحت احتیاج داریم.

خودشم اول از همه بلند شد وخداحافظی کرد ورفت.پشت سرشم عمه بزرگم بلند شد ورفت پیش مادرگندم وبهش اصرار کرد که شب پیشش بمونه که قبول نکرد اونم خداحافظی کرد ویه خرده بهش دلداری داد وباآفرین ودلارام رفتن مادر کامیار اومد پیش عمه کوچیکم وبغلش کرد وماچش کرد وگفت:

-به خدااگه دوسه روز صبر کنی همه چی درست میشه فقط یه خرده دندون روجیگر بذار کاری که نباید بشه شده! خراب ترش نکن!منم امشب می آم پیشت که تنها نباشی آدم تنها همنشین فکر وخیاله پاشوبریم.


romangram.com | @romangram_com