#گندم_پارت_133

صدای هق هق شوهر عمه م بلندترشد کامیار برگشت یه نگاهی بهش کرد وگفت:

-می خوام ازاون کسی که یه همچین چیزی به گندم گفته بپرسم که ازاین جریان چی گیرش اومد؟!چه کینه ای ازاین طفل عصوم تودلش بود که اینطوری ازش انتقام گرفت؟آخه به ماهام می گن فامیل؟آخه به ماهام می گن قوم وخویش؟

واله صد رحمت به غریبه!

یه دفعه عمه م بی حال شد وخورد زمین همه پریدن طرفش ویکی شروع کرد شونه هاشو مالیدن ویکی دستاشو ماساژ دادن ویکی می زد توصورتش ویکی م بالیوان به زور می خواست آب بریزه تودهنش!من وکامیار فقط نگاه می کردیم هرکی باداد وفریاد یه چیزی می گفت سرکه بیاریم بگیری زیر دماغش!یکی می گفت ابغوره بیاریم!یکی می گفت گلاب بیاریم یکی می گفت دندوناش کلید شده!یکی می گفت هول کرده!یکی می گفت شوکه شده!

خلاصه یه ربع بیست دقیقه طول کشید تاحال عمه جااومد وشروع کرد به گریه کردن.آروم اروم توبغل اون یکی عمه م گریه می کرد که شوهرعمه م گفت:

-عمو تروخدا رحم داشته باش ببین چه حال وروزی داریم!ترو به جون پدر ومادرتئ بگو الان کجاس!

کامیار-چشم می گم اما نباید چشمش به هیچکدوم ازشماها بیفته!

شوهر عمه م که گریه می کرد گفت:

-چشم چشم فقط بگو کجاس!

کامیار-خونه آقابزرگه الانم باهزار مکافات خوابوندیمش.

شوهر عمه م –آخه چش شده؟چیکار می کرد؟چی می گفت:

کامیار-هیچی؛شده یه دیوونه کامل!جز من وسامان به هیچکس اعتماد نداره!نمی خواد هیچکس روببینه!

شوهر عمه م-بذار من یه دقیقه برم پیشش!

کامیار-اصلا!شماروکه هیچی!به شماها می گه بچه دزد!بابدبختی برگردوندیمش اینجا!دقیقه به دقیقه حالت عصبی پیدا می کنه وحالش بد میشه!اما به هر جون کندنی بودارومش کردیم تافردا ببریمش پیش یه روانپزشکی چیزی که باقرص ودوا آرومش کنه تابعد ببینیم چی میشه!هرچی بهتون می گم انگار حالی تون نمیشه!وضعش خیلی خرابه!کل سیستم عصبی ش ریخته به هم!ولش کنین دیگه!پدر شو دراوردین!این دختر از خانمی وقشنگی تواین باغ تک بود! داشت واسه خودش زندگی شو می کرد کاری م به کار کسی نداشت یه دفعه باید یه ادم دیوونه یه همچین بلایی سرش بیاره!


romangram.com | @romangram_com