#گندم_پارت_129
-الان گندم بیدارمیشه ها!ترخدازودتر بگو!
کامیار-هیچی بابا بهم گفت که اگه برم خواستگاریش زنم میشه!
-همینطوری رک بهت گفت؟
کامیار-نه،مستقیمانگفت ولی منظورش همین بود!
-آخه دقیقا چی گفت؟
کامیار-می گفت پدرومادرش منتظرن که تکلیف باغ روشن بشه وبعدش دست ماها رو بذارن تودست همدیگه!
اصلا حواسم جمع و جور نبود بی اختیار گفتم:
-دست ماهارو؟
کامیار-بی شرف پست،منو تواین تاریکی آوردی زیر درختا وهی این حرفا رو بهم می زنی که تحریک بشم؟الان جیغ می کشم که اهل محل بریزن سرت وتیکه تیکه ت کنن!
-اِکامیارخجالت بکش صدات میره اون طرف!
کامیار-جلوتربیای جیغ می کشم!
خنده م گرفته بود رفته بود پشت یه درخت واستاده بود مثل این دخترای بی پناه وصداشو نازک کرده بود وهی چرت و پرت می گفت.
-کامیار!به جون توزشته الان صداتو می شنون!
کامیار-مطمئن باش قبل ازاینکه دستت به من برسه خودمو کشتم!
romangram.com | @romangram_com