#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_97
-عشقم؟
چــــــــــــی؟بابا این امیررایا حالش بد بود.چی میگفت؟تا حالا اینجور نبود!
-امیر...
-فدای چشات..دلم برات تنگ شده بود.دلم اونقدر برات تنگ شده بود که احتمال میدادم وقتی ببینمت مال خودم کنمت!
یعنی دیگه من وقت بود پخش شم!چی میگفت؟بچه ها هر هر می خندیدن و موج مکزیکی می رفتن.
-امروز که نشد.فردا حتما می برمت یه جایی و تلافی این همه حرص و دلتنگی رو سرت درمیارم.اوکی عزیزم؟
والا لحنشم عین این پسرای عاشق و شیفته بود.بچه ها که مرده بودن...تف تو روحت امیر!
-چشمات زندگیم رو به آتش کشید،ای سوزاننده ی هستی من،تو را با تمام هوسهایم میخواهم.تو برای من هستی!
-امیر..خوبی؟
-بهتر از این؟با تو حرف زدن ارامش منه...
-امیر...شب بخیر...
-شبت پر از ستارهایی به نام های امیر...
-امیر...بخواب!
romangram.com | @romangram_com