#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_96


-بله؟

-سلام رویا..

-سلام امیر..خوبی؟

-خوبم.تو خوبی؟

-خوبه صبح همو دیدیما...راستی این آقاهه،رادمنشه..فکر کردم شوخی میکنی استادمون نمیشه...

-باهات شوخی دارم؟تو انگار هنوز باور نداری که بابام هر جا که بگی نفوذی داره!

داشتم منحرفش میکردم تا یهو ابراز علاقه نکنه..البته امیر زیاد اهلش نبود.لحنشم خیلی معمولی بود.خداشکر...

-رویا؟

-بله؟

-نمی دونی این چند وقته چقدر از دستت حرص خوردم!از همدان نگو که خودمم نمی دونم چطور رسیدم.بعدشم که فقط دوست داشتم با دستام خفه ات کنم..تو نمیدونی با چه دردسری اومده بودم همدان...دلم برات تنگ شده بود و میخواستم سوپرایزت کنم اما..اون هیچی...امروز که سلام کردم جواب ندادی اومدم که جدا بکشمت!

همه می خندیدن و منم یه لبخند کج و کوله زدم و گفتم:ها؟هول شدم..اعصابم رو بهم زدی.

-راستی پگاه بتمن چطوره؟چشم این رهامه روشه!

پگاه چشاش دراومد.من هم هول گفتم:اِ؟اما پگاه مثل سگ ازش بدش میاد...

romangram.com | @romangram_com