#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_89

رئیس؟! اوووف باید فامیلیشو میگفتم!.من که نمی دونم فامیلیش چیه!

خندید و گفت:آرتمن الان میاد.اِ فکر کنم اومد.

برگشتم که دیدم آقای رئیسسسس با یه شلوار اسپرت و تی شرت خاکستری اومد پائین.با دیدنم یه لبخند زد و گفت:

-سلام رویا...

چشمام گرد شد و اونم که با دیدن مامانش فهمید سوتی داده دهنش رو بست.اوووف.از همون اول گند خورد به همه چی!

مامانش هم که به نظر زن شکاکی میومد،گفت:رویا؟

آرتمن لبخند دستپاچه ای زد و گفت:خانومِ رویا...فامیلیشونه مامان.

مامانش سری تکون داد و گفت:خوب که این طور...(رو به من)بفرمائید بشینید.

آرتمن:بفرمائید سمت اتاق کار...بفرمائید.

گند پشت گند.رفتیم بالا و آرتمن در یه اتاق رو باز کرد.اتاق ساده کاملا شبیه اتاق کار بود.در رو بست و گفت:سلام.

برگشتم و گفتم:خوبه نمی خواستی سوتی بدی...

سرش رو خاروند و گفت:نمی دونم..دیدمت یادم رفت مامان اینجاست.خوب همدان خوش گذشت؟چند وقته همو ندیدیم؟

روی تخت نشستم و گفتم:اهوم.خوب بود.فکر کنم سه ماهی بشه!


romangram.com | @romangram_com