#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_8
با هم دست دادن.امیررایا :سلام..اسم خودمو شنیدم!منظورت از یالغور چی بود؟
پگاه که کلا از رو نمیرفت:یالغوز؟اوممم...دقیق معنیشو نمی دونم..ولی شاید یه معنایی تو مایه های چلغوز بده.اصلا هر دو از یه ریشه ان!..
اوه اوه...فک کنم به غرور نجومی اولیا حضرت بر خورد!!دستش رو بیرون کشید!
امیررایا:شیر پگاه..بستنی پگاه..لبنیات سالم پگاه!!
پگاه یه تای ابروش رو داد بالا.لات گفت:حالا خوبه از اسم من استفاده کردن.می ارزید که اسمشو گذاشتن روی یه شرکت بزرگ تجاری...ولی تو چی؟اسم تو رو حتی روی یه خشتک دوزی هم نمی زارن!!
امیررایا توانایی خوبی توی کنترل خودش داشت..ولی خوب ضایع بود که اعصابش به همه ریخته است..ولی خیلی معمولی گفت:
-اسم عمه اتو بزارن...
یهو یه پسر اومد ونذاشت امیررایا حرفشو تموم کنه و متعجب به ما نگاه کرد و پرسید:اینا کین امیررایا؟
-نمی دونم!..آدرس پرسیدن منم نشونشون دادم(رو به ما)خوش حال شدم خانوما...
پگاه براش دهن کجی کرد و گفت:کفنت کنم!
امیررایا خندید و به من نگاه کرد..از کنارشون رد شدیم.سیما که زبونش بند اومده بود.ولی ما همش می خندیدیم...من یه مانتوی صورتی گرفتم...رنگهای دیگه هم می پوشم ولی رنگ های تیره رو بیشتر!. این مانتو ساده بود اما شیک..
برای دانشگاه گرفته بودم. یه شیر کاکائو هم گرفتیم و رفتیم خونه..بچه ها هم گفتن که مانتو صورتی خیلی بهم میاد..منم ذوق کردم.یه شام دور همی هم خوردیم و فیلم دیدیم.
***
romangram.com | @romangram_com