#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_7

سیما بیست و سه سالش بود.یه دختر نسبتا کوتاه با موهای صاف طلایی و چشمای آبی...شاید تنها چیزی که

توی صورتش توی ذوق میزد دماغش بود.البته به امید خدا می خواست عملش کنه..ولی در کل خیلی خوب

بود.سیما کلا دختر خوبی بود..من باهاش خیلی صمیمی بودم...البته من سعی می کنم با همه صمیمی باشم!..

گلاره که دختر عمه ی بزرگم بود.بیست و دو سالش بود.گلاره یه کم لوس بود و خیلی شکننده...چون تک دختر بود.فقط یه داداش به اسم گرشا داشت که خیلی خودشیفته بود..البته الان گرشا جوووون اینجا نیستن و خارجن!گلاره قیافه ی ساده اما تو دل برویی داشت!.یه قیافه ی کاملا شرقی...

ترانه بیست و یک سالش بود.یه دختر خوشگل اما ساده...چشمهای سبزی که بیشتر زرد بود و موهای قهوه ای...دماغ معمولی و بدون قوز و اما یه لب باریک..یه کمی هم کک ومک داره...ولی خوبه...به صورتش میاد...باحاله...با شروع انتقام من از امیررایا اونم به کل فراموش کرد..اون خودشو اذیت کرد وگرنه نشون کرده ی پسر عموش بود..

و اما پگاه...پگاه همیشه واسه من یه شخص خاص بوده و خواهد بود.پگاه یه دختر بلند و کاملا هم تیپ من هست..صورت سفید و لپ قرمزی..چشمای مشکی خیلی وحشی...چشمای منم مشکی بود اما وحشی نه...دماغ و دهن معمولی..و اما اخلاقش!..اخلاقش از بس گنده همه دوستش داریم.. یه کم پسره...لاته...ولی عشقه...!!!

(اون تصویر اول داستان برای اینه که یه تصور از رویا داشته باشین)

سیما:خوووب...بریم کجا؟..

پگاه:بریم سر قبر ننه ی من!آخه الاغ قرار بود بریم کجا؟..می خواستیم بریم تو بلوز بگیری این یالغوز(من!)بره مانتو بگیره!!!

-هووووی...یالغوز خودتی!!

پگاه:حالا.. اصلا یالغوز امیررایاس!.

یهو همه امون خفه خون گرفتیم...وااای نه...امیررایا جلومون بود!! به جز سیما که هفتاد سکته زده بود من و پگاه کاملا ریلکس بودیم

پگاه:به..امیررایا...سلام


romangram.com | @romangram_com