#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_77

پگاه:خودت کردی که لعنت به خودت..ببین این پسر اگه پاش برسه همدان و پیدات کنه آبرو برات نمیمونه...این شهر لامصبم که آب بخوری میرن می زارن کف دست اولیات...زیرآبتو می زنن..خطتو روشن کن تا امیررایا زنگ بزنه...یه جوری از دلش درار...می دونم که می تونی رامش کنی..هزار تا دلیل بیار ولی نزار بیاد همدان...اگه اومده هم وادارش کن برگرده...فهمیدی رویا؟..هی رویا هستی؟

-هستم.باشه.تف تو گورش من الان وسط مهمونی ام! باشه ببینم چی میکنم!

-حواست باشه...

-باشه.فعلا خداحافظ.

-خداحافظ.

قطع کردم و اول یه کم به خودم و خودش فحش دادم.اول خواستم بیخیالش شم ولی الان بهترین موقعیت بود واسه بیشتر رام کردنش!.آدمش میکنم ولی به موقعش...فعلا میخوامش.گوشی رو خاموش کردم و خطم رو از توی کیفم دراوردم و بهش انداختم.خوبه پرتش ندادم.یه درصد احتمال میدادم لازمم بشه.

تاروشنش کردم لیست تماسا و پیاما بالا اومد.ششصد تا میس کال از امیررایا..دویستا از روژان و پگاه...صد و خورده ای پیام از پگاه داشتم.سریع گوشی توی دستم لرزید.اسم امیررایا برق خورد.گوشی رو برداشتم و گفتم:

-بله؟

صدایی نیومد.شاید بعد از یه دقیقه گفت:چه عجب! این دوستی هفت هشت ماهه فقط یه دور زدن مسخره بوده..نه؟

-امیر...

-چه توجیحی میخوای بیاری رویا...این ده روز همش بهت زنگ زدم.انقدر برات بی ارزش بودم؟رویا...میدونی این چند وقت به چی فکر کردم؟همش به یه نتیجه می رسیدم که داری دورم میزنی و همش یه بازی کثیف بوده...رویا می فهمی چقدر اذیت شدم این چند وقته؟کم بهت وابسته نبودم.خودتم خوب میدونی که هر روز با هم حرف می زدیم.صدات همش تو گوشم بود اما ده روز بی خبر...

دیگه نگفت و من بغضشو حس کردم.دلم لرزید،مثل همون وقتی که توی ماشین بودیم.این چه زندگی بود که برای خودم ساخته بودم.؟وقتی که ازش دور بودم اهدافم واسم پررنگ میشدن و وقتی صداشو غمگین میدیدم ته دلم میلرزید و ناراحت می شدم.وابستگی من به امیررایا کم نبود.این چند روزه یادش می افتادم اما تلقین میکردم که نه...چم شده بود؟! داشتم با خودم و امیررایا لج می کردم.میخواستم بشکنمش که چی نصیبم بشه؟اگه همون روز که برای بچه ها بلبل زبونی می کردم حتی یه ثانیه صداشو می شنیدم دیگه لام تا کام حرف نمی زدم.من چند شخصیتی گرفتم.نه خودمم نه می خوام خودم باشم و نه می تونم خودم باشم.دارم خودمو نابود میکنم تا کی رو نابود کنم؟امیررایایی که فقط در حقم لطف کرده بود؟به چه قیمتی...دل گلاره و ترانه رو خنک کنم.؟مسلما نه...همون اوایل ترانه و گلاره از ذهنم رفتن...من فقط داشتم به

خودم فشار میووردم تا بی رحم بشم...خدایا من کیم؟! حقیقتا که همون رویا نیستم.


romangram.com | @romangram_com