#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_76

سالار خان کی بود؟دیگه واقعا خسته شده بودم.باید حتما ازش می پرسیدم ولی حالا وقتش نبود.

سهند:لیاقت نداری که...

-نه فقط تو لیاقت داری سوسول ابرو کمون!

بهش دقت کردم و دیدم ابروهاش تمیز کرده بود و تهشون رو برداشته بود.یاد ابروهای یه ابرو کمون دیگه افتادم.رهام و اون ابروهای شیطونی...خنده ام گرفت.بعد از اون ماجرا هم امیررایا دست از سرش بر نمی داشت و مدام تیکه بارش میکرد.گوشم رو به دعواهای اونا ندادم و خودمو مشغول کردم.یکی دو هفته ای میشد که اومدم.گوشیم رو بیرون کشیدم و خطم رو روشن کردم.در عرض دو ثانیه زنگ خورد.ضایع بود شماره ی پگاهه...

-جونم؟

پگاه حرصی و عصبی گفت:سگ تو روح شده گوشیت رو چرا خاموش کردی؟

من با خنده گفتم:پگاه شروع کردی...

صدای نفسهای عصبیش میومد.داد زد:الان وقت شوخیه رویا؟چرا گوشیت خاموشه؟

-چی شده پگاه؟

پگاه:چه عجب پرسیدی...

صدای عصبیش میومد و مجبور شدم جمع رو ترک کنم.

پگاه ادامه داد:عوضی روانی...امیررایا از وقتی رفتی یه ریز زنگ زده بهت.چرا جوابشو ندادی؟ها؟اون پسر روانیه..همون موقع هم بهت گفتم.نمی دونم چطور ولی شمارمو پیدا کرده و سه روزه داره بهم زنگ می زنه و الان هم بعید نیست همدان باشه..اگه همدان بودم که میومدم پدرتو در میاوردم.رویا بپا یقین دارم امیررایا همدانه و خودت می دونی که می تونه در عرض دو ساعت پیدات کنه..آدم باش و اون فکستنی رو روشن کن...واسه خودت دردسر درست نکن..می دونی که بابات بفهمه همچین پسری آویزونته دیگه نمیذاره پاتو بزاری تهران...جمع کن بساط غرور و عشقت رو...روشن کن خطتو.سامان گفت خیلی از دستت شکاره..رویا با چشم باز نرو تو چاه.

نفس حرصی کوتاهی کشیدم تا آتیش درونم بخوابه...گفتم:لعنت بهش!


romangram.com | @romangram_com