#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_72

من:بسه بسه...حالا هی پیاز داغ بریزین تو غذا...عاشق دلشکسته!هه!

مینا اخم کرد و گفت:مرسی دیگه..حالا ما غریبه شدیم!

من:نه بابا...چیزی نیس آخه!

ناراحت شدن..تف تو گور سیما و تارا کنن که فقط محض آزار و اذیت من ساخته شده بودن..ولی خوشم میومد..از مرور اون خاطرات خوشم میومد.به حماقت های امیررایا که فکر می کردم،جدا خوشم میومد..به دامی که بی هوا توش پا گذاشته بود و حالا دست من بود ازادشدن یا نابود کردنش!حالا دست من بود.نه؟ لبخندی روی لبم نقش بست و پرغرور گفتم:راستش..راس میگن..تو دانشگاه یه پسر هس به اسم آق امیررایا..پسر یه مرد سرشناس و میلیاردر..یه گرن کلفتی که گردن کلفت از خودش،خودشه!.یکی که همه جلوش تا کمر خم می شدن واسه یه گوشه چشم!خوب،میگفتم..پسر ایشون از من خوششون میاد و من اجازه میدم که تا مدتی ایشون با من دوست باشن اما به حریم درونی ام تجاوز نکنه...

سیما جدی شد و گفت:حیف!حیف!

این حرف سیماو نگاه متعجب بچه ها منو وادار به تعریف همه چی کرد.همه مونده بودن.از این افکار شوم و پلید و پلشت من!زیر اون نگاها از خودم بدم اومد ولی با مرور اون آینده ی پر غرور خندیدم و گفتم:

-نگاشون کن...چه غمپرک زدن! حالا مهم نیس..امیررایا یه نیم نگاه به اطرافش کنه صد تا دختر میان سمتش!

لیدا ناراحت گفت:دلت میاد؟! تو رو خدا پسر به این خوبی..می خوای روی این همه مهرومحبت درپوش بزاری؟حیف نیست رویا؟!چرا رویا جدی بهش فکر نمی کنی؟یعنی یه ذره هم به فکر آینده ات نیستی دختر؟

نیشخند زدم و گفتم:آینده رو تو چی می بینی لیدا؟توی پول؟با دور زدن امیررایا به راحتی میشه کلی پول به جیب زد!توی شوهر کردن با یه خوشگلِ خر پول؟..اگه من واقعا آینده رو توی این چیزا میدیدم حتما با امیررایا تا تهش می موندم و اجازه می دادم تا قلبم عشقشو بپذیره! من دارم به نفع امیررایا هم کار میکنم.بد نیست تا بفهمه خیلی چیزا هستن که غرورت باید ته بکشه تا داشته باشیشون.می خوام غرورش له شه..از من شکست خوردن راحت تره تا اینکه یه جای دیگه زمین بخوره!..نه؟!

شیوا مغموم گفت:نمی تونی اینو بهش بگی؟وادارش کنی واسه داشتنت دست و پا بزنه؟

سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم:نخیر!نمیشه...امیررایا شکستن غرور رو توی ابراز علاقه می بینه ولی من توی زانو زدن و خرد شدن! تازه با گفتنم هیچی درست نمیشه..مثل بچه ای که مدام بهش بگی به بخاری دست نزن دستت میسوزه ولی گوش نمیده تا زمانی که دستش بسوزه و آدم شه!..بچه ها میشه یه خواهش کنم؟من بحث امیررایا و دوستاش رو توی تهران جا گذاشتم و اومدم.نمی خوام بهش فکر کنم...دوست دارم حداقل همین دو ماه رو آروم باشم،دور از همه اشون!همه ی جنس های مخالفی که کشفشون سخت ترین کار ممکنه!..خوب،شما بگین. ازدواج نکردین اضافه ها؟بابا باور کنین بابا و مامانتون روشون نمیشه بگن برین شوهر کنین!

همه از حال و هوا بیرون اومدن.لیدا اخم وحشتناکی کرد و گفت:حالا نکه خانوم دست بچه هاشونو گرفتن! حالا من خوبه زرت زرت برام خواستگار میاد ولی شماها چی؟!ترشی لیته رو از رو بردین!

مینا زد توی سرش و گفت:اِ؟جدا؟آقاتون خوبن؟بچه تو بشین فرق نول و فاز رو بنویس بعد زر بزن!


romangram.com | @romangram_com