#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_54


نیشگون گرفتم و گفتم:واقعا شرمنده!

-برید!

رفتیم داخل.آناهیتا اخم گنده ای بهم کرد.دیدمش.همون قد بلند.همون تیپ دخترکش.روپوش سفید و شلوار نوک مدادی...داشت یکی از وسایلش رو تمیز می کرد.اهمی کردم تا بفهمه اومدیم.برگشت سمتمون و خواست چیزی بگه که با دیدن من حرفش رو خورد.اول متعجب نگاهم کرد ولی بعد اخم پر جذبه ای کرد و گفت: بفرمائین.

نشستیم و اونم نشست.آناهیتا از مشکلش گفت.بهش گفت بره روی صندلی دراز بکشه..به من نگاه کرد و گفت:خانوم ستوده نگفتن همراه ممنوعه؟!

صداش هم مغرور بود.همش غرور.محکم و پرصلابت.خودم رو حفظ کردم و گفتم:راستش این دوست من یه کم می ترسه و باید خودم پیشش باشم.مشکلیه؟!

پوف کرد و رفت سمت آناهیتا...یه جوری پوف کشید انگار من از اون دخترای آویزونم..اعصابم رو بهم ریخت! لعنتی.... موقع کارکردن همه ی حواسش رو به کار داده بود و منم از فرصت استفاده کردم و هیزبازی دراوردم.نمی فهمیدم اخمش واسه چیه؟ شاید بخاطر تمرکز زیاده...خخخ!چرا نمی خواستم باور کنم به خاطر حضور منه؟!یه پلیور نسکافه ای تنش بود.چه تیپ دل نشین و پرفکتی...جدا از تمام دغدغه هام،محو برق نگاه سیاهش شده بودم که به من نبود.شاید دو سه ساعتی کارش طول کشید و من میتونم اعتراف کنم همش داشتم اونو میدیدم.آناهیتا بلند شد.اونم رفت دستاش رو بشوره...کاش من جای آناهیتا بودم.دلم میخواست بدونم اون موقع چیکار میکرد..فک کنم اصلا میگفت امروز نمی تونم!شاید خرج آناهیتا یک دو تومنی میشد! یا خدا...حالا پول از کجام بیارم؟من ته تهش دو تومن دارم.اگه گفت سه تومن چه خاکی کنم تو سرم!؟ای واااای....

تشکر کردیم.جواب آنا رو داد و بدون اینکه منو نگاه کنه رفت توی اتاق دیگه ای...اَه!

رفتیم بیرون.خانوم چی چی بود؟! آها خانوم ستوده...

-ببخشید چقدر میشه؟!

-دکتر گفتن برای شما رایگان باشه!

اصلا چشمام باز نمی شد.جدی؟! وااااای...نمی دونستم چی بگم؟! دوست داشتم برم داخل و دکتر رو شالاپ شالاپ ببوسم.بابا دستت طلا...دست و دلباز...پولدار...خدایا کرتیم!خداحافظی کردیم و رفتیم.

آنا:رویا این کی بود؟!چرا انقدر باهات ترش رویی میکرد؟

-این دکتر ارمیا رادمنشه!

romangram.com | @romangram_com