#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_50


-چه ربطی داره؟

-کاری که بهت گفتم رو بکن!

یه ایشی گفت و دیگه فقط صدای آدم میومد...اوه چه شلوغ!بعد از چند دقیقه اومد و گفت:می تونین امروز واسه ساعت هفت بیاین؟

-آره...

قطع کردیم.از شادی بالا و پائین می پریدم..خیلی خوشحال بودم.رفتم بیرون و آناهیتا رو یه ماچ گنده کردم و گفتم:ایول جور شد!

-مگه نگفتی دکتره خیلی خوبه؟چطور نوبت گرفتی ها؟

-دیگه!

-بگو ببینم...نرم گند بزنه به دندونام!بگو.

چشمک زدم و گفتم:پارتی خاندان رستم پور!

-ماشاالله این خاندان واسه هرکی فایده نداشت واسه تو یکی خیلی صرفید!

-دیگه دیگه..عشق!

زیر شعله رو کم کرد و گفت:آره جون عمه ات!عشششششق؟! زرت...

-حالا...مهم اینه که دندون تو هم این وسط رایگان درست میشه!

romangram.com | @romangram_com