#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_5

آروم بلند شدم و از دانشگاه بیرون رفتم.خیلی اعصابم خورد شده بود.حس می کردم الاناست که سکته کنم!با مرور هدف اصلیم آروم تر شدم..نباید از هیچ تلاشی دست بکشم.باید محکم باشم..اگه تا حالا صرفا به خاطر گلاره و ترانه بود،از حالا به بعد تلاش می کنم چون من وقتی یه کار رو شروع کردم دیگه تا تهش هستم،حتی اگه همه دنیا مانعم بشن!.چون من رویام.رویا آرمان!

***

جزوه ی امیررایا دیدنی بود.همه اش شماره بود،با خط و رنگهای مختلف!.ضایع بود که هر کس ازش جزوه

گرفته روش شماره نوشته...صفحه ی اخرش هم دلنوشته های ملت بود..خودکار قرمز رو برداشتم.خوش خط نوشتم"من یک نابودگرم!"

نوشتم ولی بدون هیچ نام و نشانی...

رفتم توی هال.بچه ها نشسته بودن و فیلم می دیدن.منم رفتم نشستم کنارشون.

آناهیتا:چه خبر خانوم زورو؟

من:فعلا تازه شروع کردم.یه قدم بالا رفتم!

براشون داستان رو تعریف کردم.اول همه جز گلاره که داغش تازه بود زدن زیر خنده..یه کرکری راه انداخته بودن..!همش همه به افتادن من می خندیدن.سیما و پگاه بلند شدن و نقش دراوردن.

سیما با مخ رفت تو زمین.پگاه که نقش امیررایا رو داشت سریع رفت سمتش و گفت:وایییی..خوبید رویا خانوم؟خدا مرگم بده..شماره ی من که دست همه بود می تونستین زنگ بزنین نامه ی عاشقونه اتون رو بخونین..دیگه لازم نبود که خودتون رو به زحمت بندازین!!..فرهادی سگ تو روح شده بیا کمک!!..نیما(بهرام نژاد)برو یه لیوان آب قند بیار..بدو..

همه خندیدیم و گلاره رو هم به خنده انداختیم ...کلا شب عالی بودوالبته از این به بعد هر شب همین آش و همین کاسه است!

***

کلی نفس عمیق کشیدم و یه پناه برخدا گفتم و جزوه به دست رفتم سمتش.سعی کردم مهربون حرف بزنم. حرف مامان بزرگ خدا بیامرزم توی ذهنم مرور شد"مردا آروم آروم خر می شن!"...


romangram.com | @romangram_com