#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_48


وای خدا...داشتیم میمردیم.خیلی خوب بود که امیررایا کنارم بود.خیلی خوب بود که می دونست باید چی کار کنه...اووووووف

-این یه تست سخت بود.خوب..دیگه خودت میتونی بشینی پشت رول!

-امیررایا؟

-هوم؟

-هوم؟

-جووووونم عزیزم؟

من من کنان:اسم اون دکتره چی بود؟آدرسشو داری؟

-رادمنش؟

-آره..

مشکوک شد:واسه چی میخوای؟

-راستش آناهیتا می خواست بره دندونپزشکی و دندونش رو بکشه ترمیم کنه...منم گفتم امیررایا یه دکترخوب به اسم رادمنش میشناسه...حالا آدرسشو داری؟

چند ثانیه ای گذشت:آره...

آدرسو داد.توی پوست خودم نمی گنجیدم.ولی فقط تونستم ذوقم رو توی گفتن ممنون خلاصه کنم.امیررایا

romangram.com | @romangram_com