#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_47
-یه دکتر معروف پروتز..کارش حرف نداره.یعنی باورت نمیشه چندتا دعوت نامه از کشورهای مختلف براش فرستادن ولی قبول نکرده...به کسی نگو ولی قراره از ترم جدید بیاد و استادمون باشه...
دیگه نمی شنیدم امیررایا چی میگه...استادمون شه؟! نمی دونم چرا از شنیدن این خبر ذوق کردم.چرا؟! دیگه نتونستم چیزی بخورم و زیر زیر نگاهش میکردم اما می ترسیدم امیررایا ببینه و سه شه!غذا تموم شد و رفتیم بشینیم که بابای امیررایا صداش کرد و اونم رفت.با چشم دنبالش کردم.کنار سه تا مرد پیداش کردم.یه کت شلوار اسپرت سرمه ای پوشیده بود.بلند شد.یه مرد قد بلند و خوش تیپ..از اونایی که واسه داشتن این تیپ زحمت کشیدن.چشماش حتی از دور هم می درخشید.با اون مرد دست داد و نشست. پاش رو روی پاش انداخت و گوشیش رو دراورد.یه دماغ سر بالا و بدون قوز...لباش صورتی بود و ...توکی هستی؟رادمنش؟من تو رو باید پیدا کنم...باید بفهمم کی هستی...دلم نمی خواست فکر کنم چرا دارم بهش فکر می کنم.یهو برگشت و نگاهم رو غافلگیر کرد. اخم روی پیشونیش نشست.سرم رو به زیر انداختم.اوووف...امیررایا اومد ولی من دیگه هیچی از جشن نفهمیدم.مهمونی جنبه ی رسمی داشت..
هی اخم کن رادمنش!.اخم کن ولی من بازم رو تصمیمم مصمم هستم..! امیررایا من رو رسوند خونه و قرار شد فردا بیاد تا بریم تمرین رانندگی..فقط می دونم خداحافظی کرد و بهش قول دادم فردا دم در دانشگاه....
****
استارت زدم و راه افتادیم.بهتر شده بودم.امروز یه نوع امتحان بود چون دیگه دوره ی آموزشی تموم شده بود.خودم که خوشم اومد.امیررایا گفت که از یه سربالایی خیلی بلند بالا برم.خلاصه رفتیم بالا.
یهو نیشخند زد و گفت:خوب...خانوم درایور حالا ماشین رو بزن دنده عقب.!
یا خدا...من:امیررایا بیخیال...
-نوچ!
اعوذ بالله من الشر الشیطان الرجیم!...خدایا من فعلا باید زنده بمونم...ماشین رو زدم دنده عقب.پام رو خواستم از کلاج بردارم که نمی دونم چی شد ماشین ول شد و داشت با سرعت بی نهایت سر می خورد.
-ترمز بگیر...رویا ترمز...
هر چی ترمز می گرفتم،نمی گرفت.هر چی ترمز و کلاج می گرفتم فایده نداشت.داشتیم نزدیک جاده ی اصلی میشدیم...
امیررایا دنده رو عوض کرد و منم ترمز کردم و ماشین یهو از سرعتش خیلی کم شد و وقت بود چپ کنیم.خدا بهمون رحم کرد و ماشین متوقف شد.
-رویا...
romangram.com | @romangram_com