#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_46
-لازم نبود اینقدر اذیتشون کنی...
-اتفاقا برعکس..این دو تا خیلی دنبال میدونن واسه جلف بازیاشون.الان دیگه حد و مرز براشون مشخص شده.بچه ها فیلم گرفتن فرستادن،میخوای ببینی؟
-جدا؟اوهوم..
گوشیش رو دراورد و من هم بهش نزدیک تر شدم.عکس خودم و امیررایا رو صفحه بود.یه روز برفی و من و اون باهم عکس گرفتیم.اون روز خیلی خوش گذشت.رفته بودیم برف بازی..توی گالری فیلما رو اورد و نشونم داد.
اوه...همش صدای داد میومد...پنج نفر به دو نفر؟! آندره خیلی خوب می زد.یهو دو تا آدم دیگه هم وارد صحنه شدن و پوستشون رو کندن...از کتک خوردن رهام داشتم ذوق مرگ می شدم.اما اون آندره ی مغرور تا لحظه ی اخر می زد ولی یهو یکی از مردا یکی محکم زد زیر پاش و اون پهن زمین شد.واقعا آروم شدم...
-یکی طلبت امیررایا...روح و روانم آروم شد!
خندید و گفت:دیدی گفتم؟! یعنی من انقدر از دوستام تشکر کردم که حد نداشت!تا اون باشه بفهمه با کی درافتاده!!
خندیدیم.رفتیم سر میز بزرگ ناهارخوری و همه نشستن.اون همه آدم و چند تا میز.من و امیررایا کنار هم نشستیم.کنارم یکی نشست که اصلا دقت نکردم کیه...امیررایا برام غذا کشید.خیلی خوشمزه بود.خواستم آب رو که گوشه ی دستم بود رو بردارم که هم زمان دست یه مرد دیگه به سمتش کشیده شد.به همدیگه نگاه کردیم.قلبم گرفت.یه مرد خیلی قشنگ با چشم های خوش فرم مشکی.برق توی نگاهش حالم رو دگرگون کرد.اصلا نمی دونم چی شد.شاید بخاطر زیبایی محسورکننده اش بود.غروری که توی چهره اش به چشمم خورد کوه غرورم رو شکوند.اون نگاهش رو نگاهم گرفت.امیررایا صدام زد و از فکر بیرون اومدم.
-خوبی؟
-ها...
صدام رو پائین اوردم و پرسیدم:امیررایا این کیه کنار من نشسته؟
امیررایا سرش رو عقب برد و بعد بهم گفت:دکتر رادمنش...
نمیری....من:دکتر رادمنش کیه؟
romangram.com | @romangram_com