#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_38
جوابشو ندادم..عصبی بودم ... دوست داشتم ببینم اینی که هی داره میخنده کیه؟! یهو یکی که داشت زمین رو گاز می زد اومد و دست روی شونه ی چشم عسلی گذاشتو رو به من گفت:بابا دست مریزاد..سوژه خنده ی امروزمون جور شد!
-نیشتو ببند عوضی..تو غلط کردی که به من میخندی...
دستش رو سمتم گرفت و گفت:هوی.... تیتیش مامانی...برو به مامانت بگو!
-خفه شو...داری گنده تر از دهنت حرف می زنیا...
-اوهو...اصلا بر میدارم که برمیدارم...تو رو سننه؟؟ننه اتو سننه؟
اسم ننه رو که اوردخون دیگه به مغزم نرسید و محکم توی گوشش خوابوندم.دستش رو جای سیلی گذاشت و اومد سمتم که بزنتم که یه دستی مانع شد.امیررایا منو به سمت خودش کشید و افتاد به جون اون پسره..اون دوست نکره اش هم هی سعی میکرد دوتاشون رو از هم جدا کنه...نمی دونستم چیکار میتونم بکنم...نیما و فرهادی و قاسمی و کلا دوستای امیررایا جمع شدن و امیررایا رو از اون خر جدا کردن...اوه اوه..!! چشم عسلی رو که دیدم خنده ام گرفت..از همه بیشتر کتک خورده بود..آش نخورده،دهن سوخته!! امیررایا داد زد:هوووووی...نیومده داری قد علم میکنی؟!بشین جوجه ماشینی ابروهاتو ور دار!
ابروهام رفته بود تو موهام.دقت کردم که دیدم پسره ابروهای شیطونی داره..واو..دقت امیررایا رو...
ابرو شیطونی:اوه اوه...ابرو بردار تویی و هفت جدوآبادت!جوجه ماشینی امثال توئن که با مصرف هورمون قد کشیدن!! ماهیچه که نیست،بادکنکه!!
دقت کردم به امیررایا..اصلا زیاد یغور نیست..از اونا که آستین لباس بهشون تنگه..معلومه که با ورزش شده اینقدر،آخه زیاد گنده نیستن!یه جورایی بلند و پُر. امیررایا رفت سمتش که بزنتش.اصلا یه بزن بزنی شده بود که همه ی ترم هفتیا و هشتیا و بچه های کلاس دور این دو نفر جمع شده بودن..یهو همون چشم عسلی چنان مشتی به امیررایا زد که یه متر پرت شد!
چشم عسلی:بسه تمومش کنین...رهام بلند شو..نیومده داری دعوا میکنی؟!بزار برسی بعد!
ابروشیطونی که حالا فهمیده بودم اسمش رهامه بلند شد و عصبی دور شد!.فقط منظورشون رو نفهمیدم.تازه وارد؟!
از کنار امیررایا و دوستاش رد شدم و وارد کلاس شدم.پگاه و سیما داشتن فک می زدن.رفتم نشستم.
-بچه ها..این دو تا کین اومدن؟
romangram.com | @romangram_com