#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_33
-امیررایا چرا انقدر سفته؟دستم از جا دراومد!
-ببینم کی به تو رانندگی یاد داده؟وقتی میخوای از دنده ی دو بری یک باید ماشین رو متوقف کنی بعد دنده عوض کنی.! حالا اشکال نداره...الان میخوای از این دست اندازی رد شی...باید نیم کلاج کنی...بلدی؟
-آره بلدم!
-خدا به خیر بگذرونه!
خندیدم.نیم کلاج رو گند زدم.رو دست اندازی خاموش کردم.خخخ...دوباره روشن کردم و به کمک امیررایا از روش رد شدم. رفتم دنده دو.
امیررایا:خانوم راننده..خانوم درایور با دنده دو سرعت20 تا نمیشه رفت!
سرعتم رو زیاد کردم.اما دیدم صداهای عجیبی تولید میشه...امیررایا:آخه رویا سرعتت رو نگاه کن...
اوووو....70تا؟چی شد؟از سرعتم کم کردم.یه گوشه آروم کنار زدم.
-رویا..عزیزم من فکر می کنم تو اصلا تو باغ نیستی!.یه کمی حواستو جمع کن!من انتظار ندارم خیلی خوب بلد باشی ولی انتظار دارم نکات عادی رو بدونی...از خانوم دندونپزشکی بعیده ندونه!
-چی کنم؟هی یادم میره...
-طبیعیه...یاد میگری...حالا آروم فرمون رو تا آخر بچرخون و دور بزن.اینجا رو میشه یه فرمونه دور زد..برو ببینم چیکار میکنی!
چرخوندمش.آروم حرکت کردم.داشتم می رفتم که محکم بخورم به دیوار که امیررایا سریع اومد جلومو و فرمون رو چرخوند.
-خاموش کن...خاموش کن رویا!
romangram.com | @romangram_com