#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_32
دوباره استارت زدم وشروع کردم.بازم همونجور شد!.بالاخره بار چهارم راه افتادم.
-ماشین رو حالا آروم بزن دنده دوم..کلاج رو بگیر.بزن دنده دو.راست دنده یک دنده ی دوئه.
-میدونم.
کلاج رو گرفتم.یهو ماشین یه جوری شد.
امیررایا:کلاج رو بگیر.زود.
کلاج رو گرفتم و دنده رو جا به جا کرد و بعد هم گفت وایسم.
-که میدونی...زده بودی دنده چهار!!
خنده ام گرفته بود.ترمز دستی رو کشیدم و شروع کردیم.
-الان دنده ی دویی...بزن دنده یک!میخوای از دست اندازی رد شی.
-دست اندازی کو؟
زد توی پیشونیش!.چنان رفتیم رو دست اندازی که امیررایا سرش محکم خورد به سقف ماشین.حالا کسی نبود جلوی من رو بگیره...می خندیدم در حد مرگ!
-دیوونه دست انداز بعدی رو بپا.
از سرعت کم کردم و به زور دنده رو زدم تو یک! وا....دستم کنده شد!
romangram.com | @romangram_com