#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_13
فقط صدا رو دریافت می کردم و نمی تونستم جواب بدم.در ماشین باز شد و من رو نشوند.خودش هم بعد چند ثانیه نشست.تند روند و یه جا نگه داشت.
در باز شد.سوز هواباعث شد اشکم دراد..امیررایا رو دیدم..تکدانه رو به سمتم گرفت.نتونستم بگیرمش.به خوردم دادش... حالم بهتر شد ولی...شک بدی بود..
امیررایا سهم نگاه کرد و گفت:فک نمی کردم نازک نارنجی باشی..خوبی؟
-کیفمو دزدیدن...
-چیز خاصی توش بود؟تهش دو تا رژ و یه کرم و آینه...
عصبی ولی اروم گفتم:گردنبند یادگاری مادربزرگم توش بود...
سکوت....
امیررایا:حالت خوبه؟لازم که نیست بریم بیمارستان.
-نه خوبم.
امیررایا:رویا...
از چیزی که شنیدم وقت بود شاخ درارم...رویا؟؟؟یعنی....
نگاهش کردم.با اون چشمای خوشگلش بهم خیره شد.ته دلم یه جوری شد..
امیررایا:می خوام باهات رو راست باشم...و البته چند تا حقیقت رو بگم..خوب من روز اولی که تو رو دیدم خیلیی برام عجیب بودی... چون همه ی دخترا یا جفت گیری کردن یا تیکه می پروندن...اون بین شخصیت مغرور تو ستودنی بود.توی چهره ات هم غرور بود و غرور...بازم کارت نداشتم..خیلی منتظر موندم تا تو هم مثل خیلیای دیگه بیای سمتم اما نیومدی...تا اینکه بعد از 8ترم اومدی.. خیلی برام عجیب بود که بعد از هشت ترم اومدی و جالب اینه که یهویی جزوه ام رو خواستی....اصلا من از تعجب داشتم می مردم و البته خیلی هم خوش حال شدم.چون بالاخره تو اومدی سمتم...بازم منتظرت موندم تا یه حرکت دیگه کنی...روزی هم که با فرهادی دعوات شد(نیم لبخندی زد)..اولا فکر می کردم چون ضعیفی حرف نمی زنی و کل کل نمی کنی...اما روزی که فرهادی رو چزوندی خوشم اومد..البته بگم که اون مانتو خیلی قشنگ بود.باورت نمی شد فرهادی تا یه هفته حرف نمی زد!...بد لهش کرده بودی..! توی کلاس ثابت کردی که از حق خودت دفاع می کنی...یعنی می تونی!!..و در مورد اون پارتیه...شاید بگی چرا سرد رفتار کردم؟؟ دلیلش..می خواستم خوب زیرنظر بگیرمت و ببینم با سرد رفتار کردن من وا میدی یا..؟دیدم که عاشقم نیستی...دیدم که چقدر توی
romangram.com | @romangram_com