#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_100
-میبینم امیررایا نیست افسرده شدی سگ تو روح شده!
-هه!امیررایا...
-چرا نیومد؟
-فرانسه است!
-جدی؟تا کی اونجاست؟میره رمانتیک میشه برمیگرده...نگران نباش!
-برو روانی...تا اخر این هفته اونجاست...سفر خارجه که واسه امیر یه سفرعادیه نه یه سفر دهن پرکن..اینا فقط اگه برن فضا براشون جذبیت داره پگاه جون!
-باز زدی تو خاکیه فلسفه!حروم شدی به مولا...
-دِ تو بزن تو ذوق من!چار تا کلوم آدمیزادی که میزنم هنگ می کنین
پگاه رفت آموزش که کارش داشتن..نگاهم سمت لندکروز چرخید.ارمیا سوار شد و ماشین راه افتاد.یعنی ...؟میشد.میشد
*پگاه*
از آموزش صدام زدن و منم رفتم.رویا هم خل شده بودا...سر و گوشش می جنید...رفتم و دیدم خانوم فرزین چند تا زر زر الکی کرد و منم اومدم.رویا رو دیدم.از اون ور هم ماشین میومد.خواستم چیزی بگم که دهنم وا موند.ماشین زد به رویا...وای یا حضرت عباس!
زود دویدم سمت ماشین.رادمنش بیرون پرید و با دیدن رویا اخماش رو تا جایی که جا داشت تو هم کشوند..دور رویا همهمه شد.رفتم سمتش و جمعیت رو کنار زدم.جسم چشم بسته ی رویا جلوم بود.هول کرده بودم در حد لالیگا...
رویا رو تکون دادم و گفتم:رویا...رویا باز کن چشاتو...رویا..هی؟میشنوی؟
romangram.com | @romangram_com