#فصل_نرگس_پارت_71

- شما خوبید؟

امین از خطاب جمعش تعجب کرد.

- الحمدالله.

امین کند نبود، متوجه شد شهناز از چیزی خجل است که این‌گونه تلگرافی صحبت می‌کند و چه چیزی می‎تواند باشد جز آن سرقت موبایلشان؟ به این فکر کرد که بهتر است کینه‌ها را کنار بگذارند.

امین که فراموش کرده بود و نمی‌خواست شهناز آرام و مهربان، این‌طور شرم‌زده باشد. مطمئن بود شهناز در آن نقشه درصد ریزی هم قدرت تصمیم‌گیری نداشته و عمده‌ی کار، به عهده‌ی شهرزاد و سهیل بوده.

دست چپش را متکی به شقیقه‎اش، به دسته‎ی مبل قائم کرد و گفت:

- اون قضیه تموم شد شهنازجان. بالاخره اون هم یه شوخی بود، من هم اون روز حالم خیلی مساعد نبود و عصبی بودم.

این بار شهناز، توانست بر خجالتش غلبه کند و سر بالا آورد. امین نگاه به چشم‌های عسلی‌اش دوخت و ادامه داد:

- حرفای درستی نزدم.

نگاه دزدید و خندید.

- و می‌دونم شهرزاد اون‌‌ موقع کلی فحشم داده و گفته که چه بی‌جنبه‌م. به‌هرحال، قبول کن کارتون قشنگ نبود؛ ولی بیا فراموش کنیم. من اصلاً ناراحت نیستم، خب؟

شهناز انگشتان یخ‌زده‌اش را در مشتش می‌فشرد. مشوش بود و این از نگاه ریزبین امین دور نمی‌ماند.

romangram.com | @romangram_com