#فصل_نرگس_پارت_69
اندکی طول کشید.
«نه کار خاصی»
پشتسرش سریع پیامی دیگر که:
«ببخشید مزاحم شدم.»
امین، متعجب نگاهی به پیامهای عجیب و اسم عجیبتر و خندهدارترش و عکس پروفایلش که یک تکست غمگین و لوس بود، کرد. بههرحال نخواست که بیادبی کند و با این فکر که شاید درست نبوده بگوید «کاری داشتی؟» نوشت:
«خواهش میکنم. کاری داشتی در خدمتم.»
یک لبخند هم به متنش اضافه کرد که اگر در دل دختر چیزی مانده بود، صاف شود. درحالیکه در انتظار رسیدن پاسخ بود، همچنان به ترانهی «توقع ندارم» بانی گوش سپرده بود، صفحهی مسدود شده آمد؛ به این مضمون که از جانب زیزی گولو بلاک شده بود. تعجبش صدچندان شد. لبش را کج کرد و به این اتفاق عجیب و مسخره التفاتی نکرد.
به مانیتور نگاهی انداخت، کسی کاری به او نداشت. بازیاش را باز کرد و دوباره مشغول مبارزه شد.
***
انگار جای دیگری نبود. شهناز هم مجبور شد روی مبل دونفره بنشیند، همانی که امین یک گوشهاش، ساکت و سرد جاگیر شده بود. از یک طرف با هر مرتبه دیدن امین، از خجالت کار چند ماه پیشش آب میشد و نمیتوانست کنارش بنشیند. از طرف دیگر روی آن را نداشت که برود و به یک نفر بگوید بلند شو! سعی کرد آرام بنشیند و حواسش را به پسر ساکت کنارش ندهد.
شهرزاد از آنسوی سالن چشمکی به شیطنت زد و لبخند مرموزی روی لبش جا خوش کرد، یعنی «ایول، موفق باشی!» شهناز اخم کرد.
برخلاف شهرزاد که دست شیطان را از پشت بسته بود و از دیوار راست بالا میرفت، شهناز بینهایت آرام بود. مثلاً خواهر بودند. بههیچوجه اهل شیطنت و فضولی نبود و دلش زمانی که امین آرام و با ناامیدی گفته بود «تو که آروم بودی»، «از تو انتظار نداشتم» بسیار سخت شکست.
romangram.com | @romangram_com