#فصل_نرگس_پارت_54


خسته شد. کمر خم کرد و دکمه‌ی کیس را که کنار پایش روی زمین قرار داشت، زد و منتظر ماند ویندوزش بالا بیاید، دست راستش روی ماوس و منتظر بود که در اتاقش به شتاب باز شد و باد سرد و نور آزاردهنده‌ی لوستر داخل اتاق شد.

- محض اطلاعت مهمونا اومدن آقای شریعتی.

لحن خصمانه‌ی مادرش موجب شد ماوس را رها کند و دو دستش را به پیشانی قائم کند. کلافه گفت:

- حوصله ندارم مامان.

ویندوز بالا آمد. مادرش اما مگر قانع می‌شد؟ نمی‌خواست گل‌‌پسرش جلوی بچه‌هایشان کم بیاورد؛ پس با لحن دستوری شدیدتری تشر زد.

- امین تا دو دقیقه‌ی دیگه اومدی، اومدی. نیومدی من می‌دونم با تو!

رفت و در را همان‌طور باز گذاشت.

امین که عصبی بود، دندان برهم سایید و دست کشید و درِ باز را که نور مزخرف و بی‎نهایت هال را به اتاق نیمه‌تاریکش می‌پاشید، با شتاب بست.

کمی پیش خود حساب‌کتاب کرد و به این نتیجه رسید که برود و با مهمانان احمق‌تر از خودشان دو دقیقه معاشرت کند، بهتر است تا اینکه تا چند روز با خانواده‌اش در خانه جنگ اعصاب داشته باشد. کامپیوتر را به امید آنکه به‌زودی باز خواهد گشت، روی حالت خواب قرار داد و از روی صندلی برخاست.

- چطوری آقای دکتر؟

نگاه به شوهرعمه‌ی پدرش دوخت. صرف‌نظر کرد از لقب چندش آقای دکتری که به او نسبت داده بود.


romangram.com | @romangram_com