#فصل_نرگس_پارت_36
اندام عادی و قد بلندی داشت. چادر میپوشید؛ اما امین مچ دست لاغر و نحیف و آن انگشتان کشیده و زیبای دخترانهاش را شکار کرد. کفشهایش سرمهای و اندکی خاکی بودند، گویی سال دومی است که متوالی از آنها استفاده میکند. یک ساعت مچی سفیدرنگ داشت و... .
سعی کرد بیشتر به رخش فکر کند. بینیاش خیلی عادی بود، زننده نبود؛ اما کوچک هم نبود، در چشم ناظر نمیزد و چشمگیر نبود و شاید قوز کوچکی هم داشت. لـبهایش سرخابی و پوستش گندمگون و بیلک بود. ابروهایش مشکی و کشیده بود، ابروهای مشکینش کمپشت به نظر میآمدند.
کلافه نفس بلندی کشید، هیچ نمیتوانست تصاویر ذهنش را درست و دقیق کنار هم بچیند و صورت آن دختر را بهوضوح تصور کند. دانستهها و تصورهایش، همهوهمه از حدسها و شکارکردنهای تیز نگاهش بود.
آن دختر همواره سر بر ورق کتاب خموده و فرصت هیچ نگاه و سخنی را به بیگانه نمیدهد.
به قامتش اندیشید. قدبلند و با اندامی معمولی که چادر مشکیاش مانع از گذر بیش از حد نگاهها میشد و... .
عصبی شده بود، از آن دختر هیچچیز به خاطر نمیآورد. از آن نجیب و نجیبزادهی آرام و آرامبخش، هیچچیز نمیدانست. دیوانگی شاخ و دم که نداشت، امین دیوانه شده بود.
موبایلش که روی سینـهاش قرار داشت، لرزید و با دو بوق صدا داد؛ پیام آمده بود.
ساعدش را از روی چشمهایش برداشت. با خستگی و غم، صفحهی موبایلش را را باز کرد و به عکس پسزمینهاش دقیق شد، یک پیانوی کثیف و قدیمی که از تصویرش هم واضح بود که اگر انگشتت به آن بخورد صدای گوشخراشش کل گوشت را برای همیشه از کار خواهد انداخت.
نوای پیانو را دوست داشت. به همین خاطر همواره پی ترانههای آرام میرفت، پیانو روحنواز بود. کامپیوترش پر بود از ارکسترهای بزرگ و معروف و سولو پارتهای پیانیستهای حرفهای و ویولنیستهای همهفنحریف. اشتباهش این بود که همهجا و در همهحال پی آرمیدن و آرامش میگشت و نمیدانست که مروارید آرامش در وجودش است و باید آن را پاک و زنده نگاه دارد.
مروارید وجود امین، گوشهی دلش در صندوقچهای قدیمی خاک خورده، مانده و از یاد صاحبخانه رفته بود. صندوقچهی مروارید دل امین، قفل بود و کلیدی میخواست که آن را بگشاید و دل آرام یابد. این ترانهها و موسیقیها و پیانوها، همه بهانه بودند؛ وگرنه خدا نوای دعوتگر خود را برای صاحبدلهایی چون او گذارده و در انتظار یک مرتبه توجه و تعقل مستمعان است.
پیام متنی را که از همان 913 بود، گشود «ببخشید، خب نمیدونستم خوابی. ناراحتی الان؟»
romangram.com | @romangram_com