#فصل_نرگس_پارت_14


- این بی‌فرهنگ‌بازیا چیه؟ الاغ.

امین تنها سرعت گام‌هایش را آهسته کرد و منتظر کیان ماند. کیان هم پاکت شیر را در سطل زباله انداخت و به دنبال او رفت.

صف تشکیل نشد و همه با انرژی مضاعفی مبنی‌بر تشکیل‌نشدن صف مزخرف صبحگاهی، سمت کلاس‌هایشان رفتند. امین وسایلش را در کمد شماره‌ی92 گذاشت و آن را قفل کرد. کلیدش را در جیب شلوارش فرو کرد و به‌سمت کیان که منتظر او بود، رفت. در حین آنکه به‌سمت کلاسشان می‌رفتند، کیان گفت:

- من هم پدرم مخالفه.

امین با تعجب به کیان نگاهی انداخت و پرسید:

- راجع به؟

کمی دورتر از کلاسشان به دیوار تکیه داد و دست‌به‌سـینه گفت:

- کانگو و پایا، میگه شرکت نکن.

امین نگاهش را از چشمان سیاه‌‌رنگ کیان گرفت. زندگی خصوصی دوستانش به او ارتباطی نداشت، سعی می‌کرد از زندگی خصوصی‌اش تا آنجا که در توان هست چیزی نگوید و از زندگی خصوصی رفقایش تا آنجا که در توان هست، چیزی نپرسد. چیزی پراند:

- الزامی نیست که حتماً شرکت کنی.

کیان آهی کشید و دستی نیز به صورتش، با تأکید گفت:


romangram.com | @romangram_com