#فصل_نرگس_پارت_12


- چی شد؟

امین آهی کشید و نی شیر را در دهانش فرو برد، با طعم شیرین آن کیک معجزه‌آسا، دیگر در دهانش احساس ترشی نمی‌کرد که بخواهد با زور و سلام و صلوات آن را بنوشد، نگاه به فضای خالی ایستگاه انداخت و بحث را عوض کرد. با لبخند ملایمی روی لب گفت:

- دیروز که رفتی...

کیان که به این حرکات امین عادت داشت و می‌دانست آدمی‌ست که از شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پرد، دستش را از پشت صندلی او برداشت و راست نشست.

- خب؟

اندکی از شیرش را خورد و با صدایی عادی گفت:

- احسان و طاهر و بچه‌ها هم رفتن سمت اون غیرانتفاعیه، مدرسه جفتیمون.

کیان که در حال بلعیدن کیکش بود، سرش را سمت امین و چشم‌های آرام و سبزرنگش چرخاند و باز تکرار کرد:

- خب؟

امین پاکت شیرش را روی دسته‌ی صندلی قرار داد و پای راستش را روی چپی گذاشت و گفت:

- یه دختر چادری، مال همین مدرسه شاهد اومد صندلی جفتی تو نشست.


romangram.com | @romangram_com