#فصل_نرگس_پارت_11

- چیتوز بگیر امین، بستنی هم میهن و دومینو.

امین خندید و شلوار گرمکن سیاهش را با شلوار جین خاکستری‌رنگی که روی زانویش پاره بود به پا کرد و نیازی ندید که تی‌شرت آستین‌بلند سفیدش را عوض کند. جوراب‌های سفیدش را به پا کرد و از روی زمین بلند شد. از روی جاکفشی، کفش‌های ورزشی سفید و سیاهش را بیرون آورد و در حیاط روی زمین انداخت. خواست در را ببندد و برود که پدرش صدایش زد:

- کلیدات بچه!

بازگشت و دسته‌کلید کوچکش را از پدرش گرفت، تشکر کرد و با خداحافظی از خانه خارج شد، دلش پیش کیان و مهرناز و آن دو دختر که نرسید دقت کند و به خاطر آورد دقیقاً که بودند، جا مانده بود.

***

کیان کنارش نشست و پلاستیک کیک دوقلوی مورد علاقه‌اش را باز کرد.

- چه خبر؟

به امین تعارف کرد، امین یک قل کیکش را برداشت و با شیر مثلثی اجباری مادرش خورد. از شیر پاکتی متنفر بود و مادرش از هر فرصتی سوءاستفاده می‌کرد که این شیر را به خورد پسرش دهد. امین از آن خجالت نمی‌کشید که چرا مجبور است تا این سن تحت سلطه اوامر ریز مادرش باشد، مشکلش این بود که از مزه این شیرها بدش می‌آمد و حس می‌کرد فاسد و ترشند. معمولاً به آخر نرسیده آن‌ها را در سطل آشغال می‌انداخت و یا در یخچال می‌گذاشت که کمی طعم دهانش عوض شود و بعد به سراغش بیاید. بارها صحبت کرده بود که بی‌خیال این شیر شود؛ اما گوش شنوایی وجود نداشت که به ناله‌های او توجه کند. پدرش هم همواره طرف مادرش را می‌گرفت و پشت پسرک بیچاره را خالی می‌کرد. قلپی نوشید و با انزجار گفت:

- سلامتیت.

کیان کیکش را در دهان فرو برد.

- دیروز عصر چرا یهو غیب شدی؟

امین یادش سمت دیروز رفت که پس از خرید نان و بازگشتش به خانه، دید که حجم اینترنتشان تمام شده و با تعجب تمام از اینکه آن را هفته پیش شارژ کرده بود و اصلاً نرسیده بود حتی یک عکس با آن دانلود کند، مادرش گفت که یک فیلم سینمایی سه‌بعدی به مدت سه ساعت با کیفیت 1080p دانلود کرده، دلش را غم گرفت. می‌خواست همان‌جا سر روی پای کیان بگذارد و بگرید. تازه همان فیلم سه‌ساعته هم کامل دانلود نشده بود و پخش نمی‌شد. چهره‌اش بی‌آنکه بخواهد زارترین حالت ممکن را به خود گرفته بود و کیان که او را چنین دید، متعجب پرسید:

romangram.com | @romangram_com