#فصل_بادبادک_ها_پارت_93





- یه جوری نگاهم نکن که انگار من نمی فهمم دارم چکار می کنم!

- من قصد توهین نداشتم.

- می دونم عزیزم. مشکل اینجاست که من خیلی دیر رسیدم.

- فکر نمی کنم دیر و زودش فرقی تو اصل مسئله داشته باشه.

- اگر تو انقدر زود ازدواج نمی کردی، همه چیز عوض می شد.

- ...

- اگر من جای انوش بودم، الان مثل آدم های معمولی زندگیمون رو می کردیم.

سر جام متوقف شدم. جلوتر از من ایستاد و به طرفم برگشت. خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: دلیل این همه عجله ی تو رو هنوز هم نفهمیدم.

انگشتش رو به نشونه ی تهدید بلند کرد و ادامه داد: نگو که عاشقش بودی؟!!

- دارید وارد زندگی خصوصی من میشید!

- الان دیگه زندگی من هم هست... سرت رو کردی تو برف!

- اجازه بدید. من...

بلند تر از معمول گفت: منو نمی بینی؟!... دست و پا زدن منو نمی بینی؟!... دیگه باید چیکار کنم؟

- ...

دستم رو گرفت و آروم تر گفت: ببخشید عزیزم. نمی خواستم سرت داد بزنم. فقط می خوام به خودت بیای!

هنوز هم هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. دستم رو جوری که بهش بر نخوره بیرون آوردم. بعد از چند ثانیه سکوت پاکتی رو از کیفش درآورد و به دستم داد. من نمی خواستم باعث عذاب و ناراحتی کسی بشم. دست خودم نبود. نه می تونستم و نه می خواستم دوباره به مرد دیگه ای فکر کنم.

- از این کارت ها فقط به 5- 6 نفر دادم.

پاکت رو باز کردم و دعوتنامه ی ویژه ی یه گالری تو سعادت آباد رو نگاه کردم.

- ممنون.

romangram.com | @romangram_com