#فصل_بادبادک_ها_پارت_88
- تو کی کار نداری؟!
- حالا خوش گذشت؟
- خــــــیلی. مژگان میگه «دلت بسوزه»
- بهش بگو «بدجنس»
- تو هنوز فحش های -18 میدی؟
- مگه من مثل شما بی ادبم؟
دوباره شکلک خنده گذاشت و نوشت: چند روز کارهات رو ردیف کن بیا دیگه! ناسلامتی 3 سال با هم درس خوندیم. دل بچه ها هم برات تنگ شده.
- اتفاقاً یه طرحی رو دارم آماده می کنم. تکلیفش که روشن شد، میام.
- جدی؟!! پس با بقیه هم هماهنگ می کنم.
- آره. میفته برای اوایل شهریور...
همه جا تاریک شد. داد زدم: اَه!
یه بار ما همزمان online بودیم. لپ تاپ رو بستم و کورمال کورمال به طرف در رفتم. حتی نوری که از پنجره میومد انقدر کم بود که من رسماً جایی رو نمی دیدم. می خواستم سراغ بقیه برم. نور ضعیفی از پنجره ی پاگرد روی پله ها پخش شده بود. به همون طرف رفتم. احتمالاً چشم هام تا آخرین حد گشاد شده بود. هیچ صدایی هم نمیومد. هنوز چند قدم بر نداشته بودم که به چیزی برخوردم. داد زدم: آخ!
حتی بدون نور هم از روی عطرش می دونستم کیه. از این که دست هاش منو گرفته بود، از این حسی که به خاطر نزدیکی ش بهم دست می داد، ناراحت بودم. شونه هام رو فشار داد و گفت: شیده؟!
- چرا می دویی؟
- من؟!
- نه من! ... بابام کجاست؟
- تو جیب من.
- برو بابا.
ازش جدا شدم و به طرف پله ها رفتم. خیلی وقت بود برق نرفته بود. حداقل موبایلم رو برنداشته بودم که از نورش استفاده کنم. زیر پام خالی شد و با باسن روی پله افتادم. برای اینکه ضایع نشم جیغ و ویغ نکردم.
- دست و پا چلفتی!
romangram.com | @romangram_com