#فصل_بادبادک_ها_پارت_69
من و حامدی با تعجب نگاهش می کردیم که «با اجازه» ای گفت و بیرون رفت. مرد منتظر نگاهم کرد. سعی کردم جمله ها رو توی ذهنم بسازم. وقتی سکوتم طولانی شد، گفت: من در خدمتم.
- ممنون. در واقع...
- شما دختر جناب عمادزاده هستید؟ سهامدار؟
- بله.
- خوشحال میشم کمکتون کنم.
- ما مشغول ایجاد تغییراتی توی ظاهر کالاها هستیم. می خواستم نظر کارشناس های خرید فروشگاه های مختلف رو درباره ی انواع بسته بندی ها و قوطی ها بدونم... شما چه نوع کالاهایی رو بیشتر تهیه می کنید؟
دستی به چونه ش کشید که من رو یاد انوش انداخت و گفت: توی ایران به بسته بندی و کیفیت ظاهر چندان توجهی نمیشه. طبقه ی مرفه به مارک توجه دارند، طبقه ی متوسط بیشتر کیفیت خود جنس رو ملاک قرار میدن، ضعیف ترها هم قیمت مناسب رو.
- ...
با کلافگی ادامه داد: اما اگر بخوام کمکی کرده باشم، جنس هایی که بسته بندی های مشابه مارک های خارجی دارند، بیشتر به فروش می رسند. اتفاقاً من هم برای خرید مایع دستشویی و خمیردندان اینجا هستم چون تیوپ ها و قوطی های مناسب تری داره. ما بیشتر دنبال جنس های شکیل هستیم.
سر تکون دادم و گفتم: درسته.
- عذر می خوام، من باید جایی باشم.
به ساعتش نگاه کرد. به لطف رستار اطلاعات خوبی پیدا کرده بودم.
- بله. حتماً... کمک بزرگی کردید.
- خواهش می کنم.
کیف و کتش رو برداشت و بیرون رفت. به کاناپه تکیه دادم و گفتم: همین!
به بی محلی مردها عادت نداشتم. Sms فرستادم: رفت.
چند دقیقه بعد صدای در باعث شد به پشت سر نگاه کنم. با لبخند نزدیک می شد.
- چرا به ایمان نگفتی؟
- چون تو مهارت داری.
- مهارت؟!
- توی فراری دادن مردها.
romangram.com | @romangram_com