#فصل_بادبادک_ها_پارت_39
- مثلاً مدیر تولیدی! یکی دیگه رو میفرستادی. معاونی، مسئولی...
کاملاً خودش رو باخته بود.
- تو برو بالا. من درستش می کنم.
ایمان از خدا خواسته رفت. به سمت مسئول بخش رفتم که جلو اومد و گفت: اگه شروع نکنند، مایع ها و شامپوها می ماسه!
- مشکل فقط حقوقه؟
- دو هفته ست که زمزمه می کنند و با وعده و وعید کوتاه اومدند.خوار و بارشون هم 3 ماهه قطع شده.
- مدیر مالی چی میگه؟
- میگه بودجه کمه... جنس ها از انبار خارج شده ولی پولی واریز نشده.
- داخلی 13 رو بگیرید.
وارد دفترش که انتهای سالن بود شدیم. گوشی رو به دستم داد و شماره گرفت. منشی جواب داد: امور اجرایی. بفرمایید؟
- سلام. عمادزاده هستم. لطفاً آقای سعیدپور
- سلام... عذر می خوام جلسه دارند.
- خیلی مهمه. بگید یه break بده.
- چند لحظه گوشی.
بعد از 3 دقیقه صدای رستار توی گوشی پیچید: مردم علاف من نیستند!
- من هم علاف شما نیستم که گاف هاتون رو ماستمالی کنم!
- چی شده؟
- فایل هات رو چک کن، ببین این ماه باری برای نماینده ها فرستاده شده که وسط این تغییر مدیریت گم بشه؟ سریع!
- برای چی باید به تو توضیح بدم؟
- اگر راحت تری بیا اینجا برای 200 تا کارگر توضیح بده! از نظر من ایرادی نداره.
بعد از کمی سکوت گفت: کارهای من دقیق اند... می دونم منظورت چکی هست که هنوز پاس نشده. مهلتش دو روز دیگه ست!
romangram.com | @romangram_com