#فردا_بدون_من_پارت_96


مهدیہ:"آرام بیادیگہ مطمئنااین پانتہ آم آمارمامان اینارودرمیاره میاداونجاتوروخدابیایکم حالشوبگیریم"

باتردیدنگاهش کردم کہ گفت:

"بیادیگہ بخاطرمن"

من:"باشہ"

صورتم تف مالی کردوگفت:

"ایـــــول جیگرخودمی"

صورتموپاک کردم وحرصی نگاهش کردم کہ یہ لبخندبزرگ تحویلم داد،میخواستیم بامهدیہ بریم خریدکہ مامانش زنگ زدوگفت کہ زودبیادخونہ کہ مهمون دارن اونم سریع رفت خونشون الان کہ فکرمیکنم فقط من ازاینکہ نرم سرکلاس ضررکردم اووف الان برم خونہ حوصلمم سرمیره ولی حوصلہ ....

**********************************************



زنگشون فشاردادم کہ بعدچندثانیہ صدای مهدیہ اومد

مهدیہ:"بـلـــــــــہ؟"

من:"مگہ آیفونتون تصویری نیست ؟بازکن دیگہ"

مهدیہ:"عِــــــہ آرام تویی؟نشناختمت"

پووفی کشیدم کہ درباصدای تیکی بازشدرفتم توودروبستم نگاهی بہ حیاطشون کہ مسیرسنگ فرش شده ی نسبتا طولانیی تاویلاشون بودکہ دوطرفش پرازگل ودرخت بودانداختم ،خیلی ازحیاط خونشون خوشم میومدآدموسرحال میکردآروم آروم مسیرسنگی روطی میکردم کہ دیدم مهدیہ وآرزوجون جلوی درمنتظرم وایستادن قدماموتندترکردم وخودموبهشون رسوندم

من:"سلام"

مهدیہ:"سلام آرومی"

چپ چپ نگاهش کردم کہ آرزوجون گفت:


romangram.com | @romangram_com