#فردا_بدون_من_پارت_91

"نہ باباامتحان چیہ بخاطرقرارش باعرشیاجونش استرس داره"

زدم روشونہ عرفانہ کہ برگشت طرفم روبهش گفتم:

"آخہ دیوونہ چرااسترس داری خُب اینطوری ضایع بازی درمیاری میفهمہ دوستش داری "

عرفانہ:"کی گفتہ من دوستش دارم؟،اوم خُب چیزه آهامن فقط بخاطراینکہ اولین باره بایہ پسرقرارغریبہ قراردارم ناراحتم"

چپکی نگاهش کردم وگفتم:

"چرتوپرت نگوها خوبہ قبل عرشیاصدتادوست پسرداشتی،بعدشم عرشیانہ غریبہ است نہ میخوادبخورتت "

عرفانہ سرشوانداخت پایینوگفت:

"حالایکمی دوستش دارم نہ یکمی ازش خوشم میاددوستشم ندارم"

همون لحظہ خانوم ترابی (استادمون)اومدتوکلاس کمی بعدشروع کردبہ درس دادن تندتندهرچی میگفتویادداشت میکردم یکم خستہ شدمو مچدست راستموبادست چپم ماساژدادم کہ همون لحظہ صدای مهدیہ روشنیدم

مهدیہ:"پیـس پـیــــــس آرام"

ازگوشہ چشم نگاهش کردمومثل خودش آروم گفتم:

"چیہ؟"

مهدیہ:"چیکارمیکنی زودباش بنویس چیزیوازقلم نندازی"

برگشتم طرفشوگفتم:

"چی میگی توخودت بنویس دیگہ"

نیششوتاجایی کہ میتونست بازکردوگفت:

"تاوقتی توهستی ماچرابعداازتومیگیریم دیگہ"

آنیتام کہ انگارداشت بہ حرفای ماگوش میکردبرگشت طرفمونوگفت:

romangram.com | @romangram_com