#فردا_بدون_من_پارت_75
من:"میگما آنیت من زوداومدم یااون دوتادیرکردن"
آنیتا:"توزوداومدی"
من:"عِــــــــــــــــــہ؟"
آنیتا:"بلــــــــــــــــــہ"
من:"آنیت سیاخونہ نیست؟"
آنیتا:"چراخوابہ بزاربرم بیدارش کنم"
ازجام بلندشدموگفتم:
"من بیدارش میکنم"
باشہ ای گفت کہ بہ سمت اتاقارفتم خونشون چهارتااتاق داشت دراولی بازکردم کہ دیدم اتاق کارشونہ توش یہ میزتحریربزرگ وکتابخونہ واین چیزابوددردومی وبازکردم کہ دیدم سیاروتخت خوابیده اتاقشون خوشگل بودهمہ وسایل اتاقشون سفیدطلایی بود رفتم روتخت کنارش نشستم اولش خواستم مثل بچہ آدم بیدارش کنم ولی وقتی یادم افتادکہ چجوری منوازخواب بیدارمیکنہ نزدیکش شدموپایین شالموروی صورتش کشیدم کہ هیچ حرکتی نکرددوباره همون کاروکردم دستشوکشدروی صورتش چندباردیگہ کارموتکرارکردم کہ آروم گفت :
"مگس لعنتــی "
ودستشوبردبالامحکم کوبوندروصورتش کہ همون لحظہ باهول ازخواب بلندشدونشست روتخت باگیجی بہ اطرافش نگاه کردوقتی قیافہ ترسیده وگیجشودیدم دیگہ نتونستم خودموکنترل کنموزدم زیرخنده کہ برگشت طرفم یہ چندلحظہ همونطورگیج نگاهم کردو بعدباحرص گفت:
"آرام میکشمت "
ازتخت پریدم پایین دوییدم طرف هال کہ سیاوشم افتاددنبالم وشروع کردبہ تهدیدکردنم
سیاوش:"آرام فقط دعا کن دستم بهت نرسہ"
بادورفتم توهال کہ دیدم مهدیہ وعرفانہ ام اومدن عِہ ایناکی اومدن
سیاوش یہ لحظہ مانتوگرفت کہ جیغی کشیدمو رفتم پشت آنیتاکہ وایستاده بودوهاج وواج مارونگاه میکرد
من:"آنیتااین شوهرروانیت باز رم کرده منونجات بده"
سیاوش اومدجلوی آنیتاگفت:
romangram.com | @romangram_com