#فردا_بدون_من_پارت_74


من:"توچیکارمیکنی عری توام میای؟"

عرفانہ :"آره دیگہ همتون دارید میریدمنم میام فقط شهابم میارم"

**********************************

دیروزبعدازکلی چرخ زدن توپاساژآنیتاوعرفانہ لباساشونوگرفتن ولی منومهدیہ چون چیزی پسندنکردیم قرارشدیکی ازلباسایی کہ داریمو بپوشیم الانم دم درخونہ آنیتااینام ،آخہ قرارگذاشتہ بودیم کہ بیایم اینجاآماده شیم،بعداینکہ زنگوفشاردادم چندثانیہ بعددربازشدرفتم توآسانسورودستموگذاشتم روشماره 7فشاردادم داشتم توآینہ آسانسورخودمونگاه میکردم کہ وایستاداومدم بیرون کہ دیدم آنیتاجلوی درواحدشون منتظرم وایستاده سلامی کردمو شیرینیو جعبہ کادوروبہ سمتش گرفتم کہ گفت:

"سلام ایناچیہ؟"

من:"فکرکنم چون اولین باره میام خونتون بایداینارومیگرفت،حالام بروکناربیام تو"

باعجلہ ازجلودرکناررفت کہ کفشمودرآوردم ورفتم توبادقت همہ جاشونگاه ازنظرگذروندم کہ آنیتاگفت:

"نکش خودتوبروهرجارومیخوای ببین"

من:"حالامیبینم برویہ چایی چیزی بیاراینارومن بایدبهت بگم آخہ"

آنیتا:"چی میخوری حالاچای یاقهوه"

من:"شربت"

آنیتا:"اینکہ جزوگزینہ هانبود"

من:"وای آنیت کمترزربزن خُب تشنمہ دیگہ"

آنیتا:"باشہ بابا"

چنددقیقہ ای گذشت کہ آنیتابایہ سینی کہ دوتالیوان شربت توش بوداومدوسینی بہ طرفم گرفت یکی ازلیواناروبرداشتم کہ سینی رومیزگذاشتوروبروم نشست

من:"چرازحمت کشیدی اومده بودم خودتو ببینم"

آنیتا:"اگہ گذاشتی من نقش یہ خانوم خونہ دارخوبوبازی کنم"


romangram.com | @romangram_com