#فردا_بدون_من_پارت_73

اینبارهمہ برگشتن طرفش کہ بانازشروع کردبہ حرف زدن

ناردیس:"دوستان فردا تولدمہ وددیم بہ همین مناسبت جشن بزرگی روبرام ترتیب داده خوشحال میشم شمام تشریف بیارید"

بعداتمام حرفش برگشت طرف تختہ باماژیک چیزی روش نوشت وگفت:

"اینم آدرس ویلامونہ کہ جشنواونجابرگزارمیکنیم حتمابیاید"

ونگاهی بہ ماچهارتاکردودوباره بانازرفت سرجاش نشست،ادرسشوتوی یہ برگہ نوشتمو

باخنده بہ بچہ هاگفتم:

"خُب برنامہ فردامونم خدارسوند"

عرفانہ :"واآرام حوصلہ داریامن کہ عمرابیام"

مهدیہ:"والا،من تودانشگاهم بزورتحملشون میکنم حالام فردام برم وردلشون منم نمیام "

من:"غلط کردیدمیایدخوبشم میاید"

آنیتا:"چرت نگیدخیلیم خوش میگذره"

من:"منکہ حتمامیام آنیتام میادش شمام نمیایدنیاید"

همون لحظہ استادکہ همون رادبوداومدوکہ همہ ساکت شدن اونم باشوخیوخنده شروع کردبہ درس دادن بعددوساعت کہ کلاس تموم شد،کولموانداختم رودوشموروبہ اون سہ تاگفتم:

"جمع کنیدبریم"

کیفامونوبرداشتیم وچهارتایی باهم همقدم شدیم کہ مهدیہ گفت:

"آرام جدی جدی میخوای فردابری؟"

من:"آره"

مهدیہ:"پس الان بریم یہ پاساژخوب چندتالباس توپ بگیریم تاچشم این ناردیسوپانتہ آ دراد"

romangram.com | @romangram_com