#فردا_بدون_من_پارت_60


عرفانہ:"آرام؟"

عرفانہ:"آرام نمیخوای باهام حرف بزنی؟"

عرفانہ:"آرام بخداعصبی بودم نمیفهمیدم چی میگم توکہ میدونی چقدرشهابودوست دارم وقتی اونجوری ناراحت دیدمش عصبی شدم"

بیتوجہ بہ حرفاش روبہ مهدیہ گفتم:

"مهدی بعدازکلاس یہ کارفوری باهات دارم برنامہ ای کہ نداری؟"

مهدیہ باناراحتی نگاهی بہ عرفانہ سربہ زیرانداختوگفت:

"نہ برنامہ ای ندارم"

سری تکون دادم کہ همون لحظہ استاداین درسمون کہ مردمسن بداخلاق بہ اسم آقای محمدی بودکہ پسرشم استادیہ درس دیگمون بوداونم مثل باباش بودبایہ سلام کلاسوشروع کردوتاوقتی کہ تایم کلاس تموم نشددست ازدرس دادن برنداشت بعدتموم شدن کلاسمون سہ نفری بہ سمت کلاس بعدیمون کہ باپسرهمین استادمون بودرفتیم واقعا خستہ شده وبودم واونم بدترازباباش بودرفتیم سرکلاسمونو من بازم پشت مهدیہ نشستم چون نمیخواستم بہ عرفانہ حرف زدن بدم پسرشم بعذازسلام گفتن شروع کردبہ درس دادن وبعددوساعت کہ تایم کلاسش تموم شدبایہ خستہ نباشیدازکلاس زدبیرون ،اووف خدامردم ازخستگی عرفانہ نگاهی بهم کردوتاخواست دهنشوبازکنہ مهدیہ گفت:

"فعلا بیخیال عری"

ازجام بلندشدموگفتم:

"مهدی هروقت کارت تموم شد من توکافی شاپ نزدیک دانشگاهم بیاونجا"

باشہ ای گفت کہ منم خواستم ازکلاس خارج شم کہ متوجہ پای درازشده ناردیس شدم دختره احمق میخواست منوبندازه جوری وانمودکردم کہ مثلاپاشوندیدم ولی همین کہ نزدیکش شدم پامو بردم عقبومحکم زدم بہ پاش کہ یہ جیغ بلندکشیدبایہ پوزخند گفتم:

"کوچولومیخواستی منوبندازی پات اوف شدآره؟"

بعدم بااخم گفتم:

"تاوقتی کاری بہ کارم نداشتہ باشی مشکلی باهات ندارم ولی اگہ تنت میخاره میتونم برات بخارونمش"

باقدمای بلندازکلاس زدم بیرون کہ متوجہ شدم عرشیا داره میاددنبالمواسمموصدامیکنہ همین کہ بهم رسیدباخنده گفت:

"خوب حالشوگرفتی من تصلاازاین دوتا دختره خوشم نمیادنمیدونم اهوراازچیہ اون"


romangram.com | @romangram_com