#فردا_بدون_من_پارت_5
لبخندی زدم چیزی نگفتم کہ همون دختری کہ همراهشون بودگفت:
"خُـب مثل اینکہ این دوتاقرارنیست مارو بهم معرفی کنن من مهدیہ ام توکہ آرامی دیگہ بچہ هاازت تعریف کرده بودن ،خوشبختم"
لبخندی زدم گفتم :
"خودت کہ میدونی اسممو ،منم خوشبختم"
دختره خوشگلی بودکہ هربیننده ای روجذب میکردیہ دختـرباپوست سفیدوچشای درشت توسی کہ انگاردورش آبی بود،اوه رنگ چشماش محشربودقدشم متوسط روبہ بالابودهیکلشم خوب بوددرکل خیلی خوشگل بود،من کہ ازش خوشم اومد همونطورداشتم باچشمام قورتش میدادم کہ باخنده ریزی گفت:
"موردپسندواقع شدم سرکارخانوم؟"
بالبخندولحن موزیی گفتم:
"هـــِــــی بدک نیستی میشہ تحملت کرد"
برعکس تصورم کہ گفتم الان ناراحت میشہ بلندزد زیرخنده کہ آنیتاو
عرفانہ ام همراهیش کردن ،بین خنده هاش بریده بریده روبہ آنیتاایناگفت:
"درست همونجوریہ کہ ازش تعریف میکردین"
بااین حرفش مشکوک بہ آنیتاوعرفانہ زل زدم مگہ چی راجب من بهش گفتن ؟عرفانہ بیتوجہ بہ نگاه من بالحن زاری گفت :
"عہ واحداتوکہ مثل مابرنداشتی ینی باهم نیستیم؟"
من:"خُب من فکراونجاشم کردم ازآنیتابدون اینکہ شک کنہ آمارتونو گرفتہ بودم"
عرفانہ آهانی گفت کہ مهدیہ باکنجکاوی گفت:
"راستی چرابااهورادعوامیکردین؟"
من:"اهــورا؟"
romangram.com | @romangram_com