#فردا_بدون_من_پارت_4
"بچہ هامن کہ قرمزنپوشیدم پس چرااین آقای بہ ظاهرمحترم رم کرده هان؟"
تااومدبتوپہ بهم دوستش بالحن خشنی روبہ من گفت :
"خانوم شمام دیگہ تمومش کنیدلطفا"
بعدروبہ دوستش گفت :
"اهورازودباش بریم پســر"
بعدم درحالی کہ بزوردستشومیکشیدازکافی شاپ بیرون رفتن بعداینکہ یہ نفس عمیق کشیدم تازه چشمم بہ دوروبرم افتادکہ دیدم اون چندنفری کہ توکافی شاپن زل زدن بہ من باعصبانیت رفتم پول سفارشاموحساب کردموازکافی شاپ زدم بیرون کہ دیدم آنیتاوعرفانہ ویہ دختره دیگہ کہ تازه متوجهش شده بودمم دارن دنبالم میان،سرعتموبیشترکردم همونطورکہ داشتم میرفتم سمت دانشگاه بہ اون پسره ام فحش میدادم کہ یهویکی محکم زدتوکمرم باخشم برگشتم تاببینم کارکدومشونہ کہ دیدم آنیتابانیش باز زل زده بہ من و قبل اینکہ دهنموبازکنم هرچی بلدم نثارخودش وعمش کنم شروع کردتندتندحرف زدن
آنیتا:"وای آرام تواینجاچیکارمیکنی ،مگہ امروزنبایدمیرفتی دانشگاه هوم؟اصن چرابااین پسره دعوات شدها؟"
من:"اوف دختـریہ نفس بگیـر"
روی نیمکتی کہ توحیاط دانشگاه بودنشستم کہ ،اونام بہ تبعیت ازمن نشستن
من:"نہ دلم براتون تنگ شده بودنہ برای دیدنتون اومدم"
عرفانہ :"پس تو کافی شاپ نزدیک چیکارمیکردی؟"
من:"خُـب من ازکلاسم جاموندمو واسہ اینکہ حوصلم سرنره رفتم همون کافی شاپہ کہ میـگی"
آنیتاباگیجی گفت:
"یعنی چی خُـب؟"
خندیم وگفتم:
"ازاین بہ بعدمنم تواین دانشگاه درس میخونم ومجبورم شماروتحمل کنم"
چندثانیہ طول کشیدکہ بهت دربیان ،یهودوتایی جیـغی کشیدن وهمزمان باهم گفتن :
شوخی میکنی"
romangram.com | @romangram_com