#فردا_بدون_من_پارت_47

بازومحکم فشاردادوبادندونای کلیدشده گفت:

"آرام اون روی منوبالانیارا"

من:"مثلااگہ اون روی سگیت بالابیادچہ غلطی میکنی ها؟"

بالحن آرومی گفت:

"آرام خستہ شدم،ببین آرام من هنوزم دوست دارم "

باصدای بلندتری ادامہ داد

"عاشقتم لعــنتی چرانمیفهمی؟"

من:"آره عشقت بهم ثابت شده ببین شهاب من دیگہ اون آرام خر،دوسال پیش نیستم،دیگہ هم هیچ حسی بهت ندارم گمشواززندگیم بیرون ،دست ازسرم برداربرومثل این دوسال خودتوگموگورکن یانہ اصلابمون ،همینجابمون ولی دست از سرم بردار"

بازوموازدستش جداکردم ولی بااولین قدمی کہ برداشتم دوباره بازوموگرفت محکم بہ طرف خودش کشیدکہ پرت شدم توبغلش خواستم ازش جداشم کہ دستاشو دورم حلقہ کردسرشوآروم آروم نزدیک صورتم کرد هرکی مارومیدیدفکرمیکردداریم چیکارمیکنیم هرلحظہ صورتش بهم نزدیک میشدباحرص بهش توپیدموگفتم:

"داری چہ غلطی ؟"

شهاب :"میخوام بهت یادآوری کنم چقددوستم داری"

سرشوآورنزدیکتربافکراینکہ میخوادچیکارکنہ داغ شدمو هلش دادم ولی یہ سانتم ازجاش تکون نخوردبازم سرشونزدیکترآوردمطمئنم اگہ اون کاری کہ فکرشومیکردم ومیکردنمیتونستم دربرابرش مقابلہ کنم هرچقدرم بگم دوسش ندارم هنوزم یہ حسایی تہ مہ های قلبم بهش داشتم سرش دیگہ کاملابهم نزدیک شده بودنگاهی بہ چشمام کردوخواست همون کاری کہ ازش هراس داشتموبکنم کہ محکم بازانوم زدم بین پاهاش کہ ولم کردوازدرد خم شد سعی کردم نگرانیموپشت چهره سختم مخفی کنم پس بایہ پوزخندزدموگفتم:

"دفعہ بعدی کہ بخوای غلط امشبتوتکرارکنی دیگہ اینقدرلطف نمیکنموآروم نمیزنم دفعہ ی بعدی احتمالا دیگہ نتونی فکربچہ داشتننوبکنی"

شهاب باصورتی کہ ازدردقرمز شده بودگفت:

"آرام مطمئن باش دوباره مثل قبل میشیم،فورانہ ولی حتما"

من:"بہ همین خیال باش شهاب خان"

باقدمای بلندازکنارش ردشدمورفتم طرف قسمتی ازباغ کہ اونجام هیچکس نبودکمی نیازبہ فکرکردن داشتم هنوزچندقدمی دورنشدم کہ احساس کردم صدای خندیدن شنیدم بااخم بہ طرف صدارفتم کہ عرشیارودیدم کہ سعی داره خندشومهارکنہ عرشیابادیدن من سریع ساکت شدکہ اهوراکہ پشتش بہ من بودگفت:

"اووف آفرین اگہ صداتومیشنید میفهمیدحرفاشونوشنیدیم"

romangram.com | @romangram_com