#فردا_بدون_من_پارت_38


راد:"گوشیی کہ من شکوندمش"

اهانی گفتموخواستم برم کہ گفت:

"چیزی یادتون نرفت؟"

من:"نہ فکرنمیکنم ،منظورتون چیہ؟"

راد:خُب قبلناتشکری چیزی میکردن"

من:"خُب شماوظیفتونوانجام دادخودتون گوشیموشکوندیدانتظارنداریدبخاطرکاری کہ خودتونم توش مقصربودیدصرفا بخاطرهمین واسم گوشی گرفتیدازتون تشکرکنم کہ"

بعدم بدون کہ مهـلت بدم چیزی بگہ رفتم سرکلاس





**********************************

امروز عروسیہ آنیتاس هرچقداصرارکردباهاش نرفتم آرایشگاه والاکی حوصلہ پنج ،شیش ساعت استرس دارم استرس دارمای اونوگوش کنہ واسہ همین عرفانہ روباهاش فرستادم خودمونم قرارشدآرزوجون درست کنہ مهدیہ میگفت مامانش قبلا آرایشگربوده قرارشدبرم خونشون ازاونورم باهم بریم عروسیشون باباایناهم دیروزاومدن وای وقتی بابازودیدم اینقدخوشحال شدم کہ ازتوصیفش عاجزم،بعداینکہ دوباره وسایلموچک کردم آرسام منورسوند دم درخونہ مهدیہ ایناهمین کہ رفتم بااستقبال صمیمیہ مامانش مواجہ شدم همچین پریدبوسم کردکہ فکرکردم چندسالہ میشناستم

آرزوجون:"خوبی دخترم؟خوش اومدی عزیزم"

من:"سلام مرسی خوبم،شماخوبید؟"

آرزوجون:"منم خوبم عزیزم"

مهدیہ:"سلام چرادیرکردی؟"

وروبہ مامانش اضافہ کرد

مهدیہ:"عِــــــــہ مامان چرادم درنگهش داشتی ؟"


romangram.com | @romangram_com