#فردا_بدون_من_پارت_27
آنیتا:"عِــــہ چرا؟"
عرفانہ باحرص گفت:
"پسره الاغ ازاول کلاس بااون چشای وزغیش زل زده بودبهموقصدنداشت ازم چشم برداره ،عوضــــــی نچسب"
واسہ اینکہ دیگہ حرص نخورآروم بالحن لاتی گفتم:
"چی شــــــــده؟ کسی نیگانیگاکرده توروبرم کنم ادبش؟"
عرفانہ درحالی کہ میخواست خندشوکنترل کنہ باعشوه گفت:
"دکتـــــره"
من:"برم دم مطبش؟"
عرفانہ :"قلدره"
من:"بزنم تودهنش؟"
باصدای خنده ای شکہ برگشتم عقب کہ دیدم عرشیادهنشوبازکرده وداره میخنده یہ نگاه بہ اهوراکردم کہ انگشت شصتشو کنارلبش کشیدوبعدم یہ پوزخندتحویلم داداَه اینایهوازکجاپیداشون شدباصدای عرشیاکہ داشت باعرفانہ حرف میزدچشم ازاهوراگرفتم وبہ عرشیانگاه کردم
عرشیا:"اوم ببخشیدخانوم نجفی(عرفانہ)میشہ باهم بریم جایی حرف بزنیم،آخہ چیزه میدونید؟اووم میدونید "
مهدیہ بابی حوصلگی گفت:
"وای خُب تزکجابدونہ خُب بگودیگہ"
عرشیادوباره زدزیرخنده ،خوش خنده ام هست ،بعداینکہ خوب خندیدبازبامِن مِن گفت:
""میشہ..."
اهورا:"اوف عرفانہ میشہ باعرشیابریدکافی شاپ نزدیک دانشگاه؟"
اِه چہ صمیمی نہ گفت عرفانہ خانوم نہ گفت خانم نجفی چرا؟
romangram.com | @romangram_com