#فردا_بدون_من_پارت_26
"من پرروام ؟چرا؟"
سری تکون دادوبی توجہ بہ سوالم بقیہ اسامی روخوند بعددوساعت بکوب درس دادن کہ البتہ این بین شوخیم میکردکہ کلاس خستہ کننده نشہ بایہ خستہ نباشیدشروع کردبہ جمع کردن وسایلش کہ دخترادورش گرفتن شروع کردن بہ استاداستادگفتن منتظروایستادم وبعداینکہ دورش خلوت شد گفتم :
"ببخشید استاد؟"
راد:"بلہ؟"
جنازه گوشیموازکیفم درآوردم بهش دادم کہ گیج نگام کرد
من:"خُب ازاونجایی کہ شمابہ من خوردیدباعث شکستن گوشیم شدیدیابایدیکی برام بخریدیااینودرستش کنید "
بعدتموم شدن حرفام بی توجہ بہ چشمای گردشده استادوآنیتاایناروبهشون گفتم:
"بریم بچہ ها؟"
اونام سرشوتندی تکون دادن وباهم زدیم ازکلاس بیرون
مهدیہ:"چراهمچین کردی؟"
من:"چیکارکردم مگہ؟بده نخواستم خودشیرینی کنم وازخیرگوشیم بگذرم"
مهدیہ :"تودیگہ کی هستی؟"
تاکلاس بعدیمون فقط ده دقیقہ وقت داشتیم پس بیخیال کافی شاپ شدیم ورفتیم سرکلاسمون استاده همون درسم ،بایہ ربع تاخیررسیدیہ خانم ۵۰ــــ۴۰سالہ بودش همونطورکہ ازقیافش پیدابودخیلی مهربون بود ولی کلاسش خیلی خستہ کننده بودبعددوساعت بکوب درس دادن گفت خستہ نباشیدوازکلاس زدبیرون وای هیچ کس غیرازدوتاپسره بایہ دختره کہ بنظرخرخونم میومدن دنبالش نرفتنـ یعنی فقط سرکلاس راد واسشون سوال پیش میومد؟برگشتم طرف همون پسره کہ ازاول کلاس زل زده بودبہ عرفانہ کہ دیدم هنوزم داره نگاهش میکنہ اووف این خستہ نشدنگاهی بہ عرفانہ انداختم کہ دیدم ازحرص قرمزشدسنگینی نگاهم وکہ حس کرد نگاهی بهم انداخت ودوباره بہ پسره نگاه کرد نگاه کلی بہ کلاس انداختم کہ متوجہ شدم فقط ماچهارنفربادوتادختره کہ ازوقتی منودیدن همچین نگاهم میکنن کہ انگارارث باباشونوخوردم البتہ اونطورکہ متوجہ شدم همونایین کہ آنیتا وقتی شمال بودم بهم گفتہ بودهرروزبہ یہ بهونہ ای میپرن بہ اونوعرفانہ یکیشونم هرچندلحظہ یبارواسہ مهدیہ چشم غره میرفت ،باهمون دوتا پسره اهوراوعرشیاوهمون پسره کہ فکرکنم فامیلیش جعفری بودتوکلاس بودیم همین کہ اون پسره جعفری ازکلاس رفت بیرون عرفانہ جزوه هاشوباصداکوبوندرومیزکہ همہ باترس برگشتیم طرفش
مهدیہ:"واچتہ ؟چرایهوقاطی کردی؟"
ریلکس تکیہ دادم بہ صندلیو گفتم :
"بخاطراون پسره جعفری قاطی کرده"
romangram.com | @romangram_com