#فردا_بدون_من_پارت_25
بعدم ادای غش کردن درآوردوخودشوانداخت توبغل مهدیہ ،وایعنی اینقدخوشگلہ فکرموبہ زبون آوردموگفتم:
"اینقدرخوشگلہ؟"
آنیتا:"خوشگل واسہ یہ لحظشہ نفسگیره ،اصلاببینیش دهنت آب میوفتہ"
بعدازتموم شدن حرفاش بہ آسمون خیره شد کہ بالحن موزیی گفتم:
"سیاوش میدونہ تواینقدرازاین استاده خوشت اومده؟"
اخماش کردتوهموگفت :
"کی گفتہ من ازاون بیریخت خوشم اومده؟خیلیم زشتہ"
عرفانہ ومهدیہ زدن زیرخنده کہ بانگاه بہ ساعتم کہ نشون میدادده دقیقہ بہ شروع کلاسمون مونده بلندشدموگفتم:
"پاشیدکہ ده دقیقہ دیگہ کلاس شروع میشہ "
اونام بلندشدنوچهارنفری بہ سمت کلاس موردنظرمون رفتیم باچشمام یہ دورکلاس وازنظرگذروندم کہ دیدم بیشترپسراتہ کلاس نشستن یہ دستشون گذاشتن ژیرچونشونوکلاس ودیدمیزنن بابچہ هارفتیم رویکی ازصندلی های جلویی نشستیم
کہ بعدچن دقیقہ پسرجوونی واردکلاس شدکہ همہ بہ احترامش بلندشدن منم بہ تبعیت ازبقیہ بلندشدم حتما استاده دیگہ نگاهی بهش انداختم ببینم اونجوری کہ تعریف میکردنہ یانہ کہ دیدم همچین آش دهنسوزیم نیست یعنی خوشگل بودا ولی نہ اونقدری کہ اینا میگفتن
ولی عجیب آشنامیزدسرموانداختم پایین وداشتم فکرمیکردم کجادیدمش اونم داشت بہ بچہ سلام میکردآهافهمیدم کجادیدمش دوباره سرموآوردم بالاکہ دیدم بلہ ایشون همونین کہ زدن گوشیموداغون کردن یادم باشہ بعدکلاس برم خسارت گوشیموازش بگیرم یانہ میگم یکی عین اونوواسم بگیره آره اینطوری بهتره ،اووف اونروزوبگوبہ خیال اینکہ دیررسیدم دیگہ سرکلاس نرفتم نگواستادمم باخودم رسیدن بعداینکہ سلام واحوال پرسیش بابچہ هاتموم شدشروع کردبہ خوندن اسامی بچہ هاباخوندن هراسم سرشومیاوردبالاطرفونگاه میکردرودخترام بیشترمکث میکردبهونشم این بودکہ میخوادبچہ هاروخوب بشناسہ ولی اصلاآدم بدوکثیفی بنظرنمیومدبیشترشیطون میزدبہ اسم من کہ رسیدنگاهی بهم انداختوسرشوانداخت پایین ولی خیلی سریع دوباره سرشوآوردبالاوباموشکافی گفت:
"شماهمون خانومی هستیدکہ روزاولی خوردیدبهم"
حق بہ جانب گفتم:
"همون خانومی هستم کہ روزاولی شماخوردیدبهم وگوشیموداغون کردید"
باتعجب نگاهم کردو خندیدوگفت:
"خیلی پررویی دختر"
حالانوبت من بودکہ تعجب کنم باچشمای گردشده گفتم :
romangram.com | @romangram_com